part36

565 61 100
                                    


در سالن ورزش رو باز کرد و رفت داخل....
زنگ آخر بود و درس مهمی نداشتن،تصمیم گرفته بود بیاد اینجا و یکم استراحت کنه تا زنگ خونه.

یکی از تشک های ورزش رو برداشت و انداخت روی زمین و روش دراز کشید

فردی؛لویی...کجایی؟چند روز دیگه تولدته،قرار بود با هم جشن بگیریم....

اومد بغض کنه که صدای تقه آرومی به در خورد و صداش توی سالن پیچید،از حالت خوابیده در اومد و دید دنیل پشت در

آروم در رو هل داد و اومد داخل و در رو پشت سرش بست

دنیل؛میتونم بیام کنارت؟

فردی لبخند زد و سرش رو به معنای مثبت تکون داد و دنیل با ذوق نشست کنار فردی و با خجالت بهش نگاه کرد

دنیل؛اینجا چکار‌ میکنی تنهایی؟

فردی؛هیچی میخواستم دراز بکشم یکم...آخه این زنگ چیز خاصی نداشتیم که

دنیل؛عاو‌...چه خوب...ام...ناراحتی یا من اینجوری فکر میکنم؟

فردی نفسش رو بیرون فرستاد و دراز کشید

فردی؛خب...یه جورایی....

دنیل هم کنارش دراز کشید،چون خیلی ریزه کنار فردی روی یه تشک جا شد،به قد و هیکلش میخوره دو سه ساله باشه تا هفت ساله!

دنیل؛واسه چی خب؟

فردی؛چون تولد لویی نزدیکه اما هنوز پیداش نشده

سرش رو روی سینه فردی گذاشت و فردی با تعجب بهش نگاه کوتاهی کرد

دنیل؛خودت رو ناراحت نکن فرد....پیدا میشه بهت قول میدم

فردی؛هعی...امیدوارم دنی

دنیل لبخندی زد و سرش رو از روی سینه فردی برداشت

دنیل؛خ..خب من میرم که تو اینجا استراحت کنی مزاحم نمیشم

فردی دست کوچولو دنیل رو گرفت و نذاشت بره

فردی؛نه...مزاحم چیه اگه دوست داری تو هم میتونی با من اینجا بخوابی

دنیل؛واقعااا؟؟؟!

با ذوق گفت و فردی سرش رو تکون داد و دنیل دوباره روی تشک دراز کشید و فردی رو بغل کرد.

چشماشون رو بستن تا بخواب برن.....

بعد از چند دقیقه صدای زنگ بلند همه جا پیچید و فردی و دنیل از خواب پریدن...البته همچین خوابشون هم نبرد تو این فاصله کم.

فردی؛بریم وسایلمون رو جمع کنیم

بلند شدن و از سالن خارج شدن و به سمت کلاسشون رفتن و وسیله هاشون رو جمع کردن و از کلاس بیرون اومدن.

دنیل؛با اینکه کم بود اما حال داد....مطمئنم برگردم خونه بالافاصله می‌خوابم

فردی؛قطعا منم همین کار رو میکنم بدون شک

I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon