سباستین با تعجب به پدرش نگاه میکنه
ولنتاین با اخم: سوار شید.. هر دوتاتون
الک و سباستین با نگرانی بهم نگاه میکنن
ولنتاین با عصبانیت : مگه با شما نیستم؟؟
زود سوار ماشین میشن
ولنتاین تو طول راه فقط رانندگی میکنه و چیزی نمیگه..بعد از مدتی وارد یه انبار متروکه میشن
الک با نگرانی به انباری نگاه میکنه ..بعد با ترس به سباستین خیره میشه
سباستین :.. چیزی شده؟؟ چرا مارو آوردی اینجا؟؟
ولنتاین : که نمیدونی..نه؟؟
ماشین متوقف میشه...
ولنتاین : بیاید پایین.. با هردوتونم
چند نفر از گوشه انبار میان بیرون و به الک نزدیک میشن
الک با ترس
الک : .. اینجا چه خبره؟؟
سباستین رو میکنه به پدرش
سباستین : بابا ..میشه بگی چی شده؟
ولنتاین با عصبانیت رو میکنه به الک
ولنتاین: چرا همیشه دور و پسر منی؟؟
الک سر جاش خشکش زده... با ترس به سباستین نگاه میکنه
الک: من.. مم
ولنتاین با عصبانیت به الک نزدیک میشه.. سیلی محکمی بهش میزنه
ولنتاین : هرزه ی بی خاصیت
با عصبانیت رو میکنه به سباستین
ولنتاین : پسره ی احمق شنیدم هر روز با این پسره ای؟.. نمیبینی دارن در موردت چی میگن؟؟نمیدونی اطرافت چه خبره؟؟ میدونی این پسره همجنسبازه و باهاشی؟؟
ولنتاین داد میزنه
ولنتاین : نکنه واقعا...
سباستین : شما اشتباه میکنید پدر..اون فقط دوستمه
والنتاین با عصبانیت : خفه شو پسره ی احمق..فقط دوستته؟ از کی تا حالا اینجور آدما رو واسه دوستی انتخاب میکنی؟؟ ... نمیدونی راجبش چی میگن؟ ها؟؟
ولنتاین رو میکنه به الک
ولنتاین : ببین پسره ی احمق شنیدم از مردا خوشت میاد .. واسه من مهم نیست چه غلطی میخوای بکنی ولی دور پسر منو خط میکشی.. فهمیدی؟..با یکی مثل خودت بگرد.. پسر نباید با آشغالی مثل تو بگرده
الک با ترس و عصبانیت به ولنتاین نگاه میکنه.. بدنش میلرزه و با خشم دستشو مشت میکنه
الک : شما حق ندارید منو اینجوری صدا بزنید
ولنتاین به الک نزدیکتر میشه..با عصبانیت به چشماش خیره میشه و یقه شو محکم میگیره.. سیلی دیگه ای بهش میزنه و اونو پرت میکنه رو زمین
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،