Part 7

222 42 3
                                    

مگنس: باورم نمیشه.. چطور تونست اینقدر راحت استعفا بده..باید حداقل یه دلیل قانع کننده می اورد..باید بهم میگفت

مگنس با عصبانیت از رو صندلیش بلند میشه

لورنزو: قربان مطمئنم یه اتفاقی افتاده..حتنا تهدیدش کردن.. رافائل پسر خوبیه خودتون میدونید اون به این شعل نیاز داره..اون نون اور خونوادست و نمیتونه اینقدر راحت استعفا بده..... واقعا ترسیده بود

مگنس به لورنزو نگاه میکنه

مگنس: باید ببینمش..بهش بگو بیاد پیشم.. اون نمیتونه بدون توضیح بده ازینجا بره.. از کی تا حالا این شرکت اینقدر بی صاحب شده..

لورنزو: چشم

مگنس: دات و بقیه رم خبر کن

لورنزو از اتاق میره بیرون

مگنس با اخم : لعنتی

...............

ایزی: تو چته الک.. ازون شب تا حالا همش تو فکری.. نمیخوای بهم بگی؟

الک: چیزی نی...

در با صدای هولناکی باز میشه

ایزی: خدای من.. چی شده؟

مریس با عجله میاد سمت اتاق الک

الک و ایزی با ترس از جاشون میپرن

الک: چی شده مامان

مریس زود میاد و الکو پشت سرش قایم میکنه

رابرت با عصبانیت میاد تو اتاق در حالیکه دسته گلف تو دستشه

ایزی: چی شده بابا؟

رابرت میره سمت مریس و اونو هل میده.. مریس می افته رو زمین

رابرت سیلی محکمی به صورت الک میزنه
رابرت: پسره ی احمق نگفتم مواظب رفتارت باش.. کاری کردی نتونم جلو مردم سرمو بلند کنم

رابرا با دسته گلف می افته به جون الک و اونو میزنه

مریس با االتماس پای رابرتو میگیره.. ایزی میره سمت الک و اونو میکشه سمت خودش

ایزی: اونو نزن.. خواهش میکنم.. نزنش

رابرت با عصبانیت نفس نفس میزنه.. سر جاش می ایسته و عکسای تو دستشو پرت میکنه رو صورت الک

رابرت: پسره ی هرزه....

با عصبانیت میره سمت کمد لباسای الک و لباساشو پرت میکنه بیرون

رابرت: تو دیگه پسر من نیستی..خون من تو وجود تو نیست..ازین خونه گورتو گم میکنی.. من پسری به اسم الک دیگه ندارم.. فهمیدی؟؟

باعصبانیت لباسای الکو پرت میکنه سمتش

رابرت: ازین خونه میری و دیگه ام این طرفا نبینمت.. نمیخوام چشمم بهت بیافته.. حتی اگه مردی ام بهم خبر نده .. چون دیگه نمیخوام حتی اسمتو بشنوم. گم شو برو بیرون.. برو با همون لجن هایی بگرد که دو رو برتن.. بیرونننننننن

 Raised in painWhere stories live. Discover now