مگنس به الک نزدیکتر میشه....الک میره عقب.. پشتش به دیوار میخوره.. از جاش میپره
الک: الک: چی.. زی.. شده؟
مگنس نیشخندی میزنه و چشم از الک بر نمیداره
الک مدام نگاهشو میدزده..ضربان قلبش میره بالا
مگنس: هروقت تونستی به چشمام نگا کنی واینجوری ادای ترسوها رو در نیاری شاید تونستم حرفاتو باور کنم
الک به مگنس نگاه میکنه
مگنس آروم میره عقب وبه الک پشت میکنه
مگنس: میتونی بری
الک سر جاش ایستاده
مگنس: گفتم برو..
الک از اتاق میره بیرون
نفس عمیقی میکشه و میره سمت صندلی
مگنس: لعنتی ..چرا کارات اینقدر آزار دهنده است
صدای در
مگنس:خدای من این چشه.. گفتم که..
کت آروم میاد تو
مگنس:.. تویی؟
کت با تعجب: چرا جا خوردی؟ نکته منتظر کسی بودی؟؟
مگنس میره رو صندلی میشینه
مگنس: نه.. بیا تو
کت: ببینم شنیدم دیشب دعوا کردی..واقعا اینکارو کردی؟؟...چی شده؟
مگنس : مجبور بودم..
کت: بچه شدی؟؟ نمیگی یکی ببینه جه اتفاقی می افته؟
مگنس: تو اون لحظه تنها چیزی که واسم مهم نبود حرف مردم و رسانه ها بود
کت: تو یه چیزیت هست..بگو ببینم.تعریف کن ....
مگنس: فکر کنم کلری همه چیو بهت گزارش داده وگرنه الان اینجا نبودی
کت: شنیدنش از زبون خودت یچیز دیگه است..اینکه تو یکیو بزنی اونم تو همچین جایی...مگنس چی شده؟؟ با کمیل باز حرفت شد یا....
مگنس: یا چی؟؟
کت: بخاطر اون پسره است؟
مگنس: بس کن کت.. داشتن منشیمو کتک میزدن
کت: مگه تو شرکت زدنش؟ تایم کاریش نبوده..چرا واست مهمه
مگنس: هوفف....نمیدونم چه مرگم شده..
کت : تو واقعا بهش اهمیت میدی ؟
مگنس: من نمیدونم کت...گاهی وقتا اونقدر عصبانیم میکنه که نمیخوام چشم به چشش بیافته..ولی
کت: ولی چی؟
مگنس: این چیزیه که فکر میکنم وگرنه اصلا نمیتونم از دستش عصبانی بشم...میخوام تو بهترین حالت ممکن ببینمش...انگار یچیزیم هست
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،