........فلش بک........
مایا: میخوای نریم؟میدونی اگه فکر میکنی که...
الک میخنده : گفتم که..نگران نباشید ..من مشکلی ندارم.. برید و خوش بگذرونید .. من حواسم به همه چی هست..
ویکتور : قول میدم واست جبران کنم
الک میخنده : برید دیگه..خوش بگذره
ویکتور و مایا با خوشحاللی ازونجا میرن
مگنس آروم از پله ها میاد پایین
مگنس: میبینم که داری همه رو سمت خودت میکشونی.. دیگه دارن یادشون میره از من اجازه بگیرن
الک میخنده و سمت مگنس برمیگرده
الک: امروز سالگرد ازدواجشون بود .. گفتم شما بهشون اجازه دادید
مگنس: واو.. پس از طرف من بهشون اجازه دادی که برن؟
الک به مگنس نگاه میکنه
الک: ببخشید.. من
مگنس الکو میکشه سمت خودش و کمرشو محکم میگیره
مگنس: هی..هرچیزی که اینجاست متعلق به تویه الکساندر.. حتی
( مگنس به خودش اشاره میکنه)
الک خجالت میکشه
مگنس دهنشو میبره سمت گوش الک
مگنس:فکر کنم اونام فهمیدن که اینجا حرف حرف کیه
الک به مگنس نگاه میکنه و میخنده
الک: شما..
مگنس با تعجب و علامت سوال ابروهاشو بالا میبره
الک: زیادی خوبید..
مگنس با صدای بلند میخنده
مگنس: من خوب نیستم الک.. این تویی که وقتی کنارمه باعث میشه خوب دیده بشم..و گرنه بهت قول میدم اگه لحظه ای کنارم نباشی من میشم همون مگنس بین سرد و بی عاطفه سابق..الک: شما نه سردید نه بی عاطفه
مگنس لبخند آرومی میزنه
مگنس: آمممم..خب...با اومدن تو همه چی فرق کرده
الک : همه شما رو دوستون دارن
مگنس: نمیشه فقط تو باشم؟.. وقتی میگی شما حس میکنم خیلی ازت دورم و قرار نیست هیچوقت بهت برسم
الک بهش نگاه میکنه..مگنس بادست شونه هاشو میگیره و فشار میده
مگنس: من فقط میخوام تو دوستم داشته باشی الکساندر
الک لبخند میزنه و دستشو رو کمر مگنس میزاره..
مگنس میخنده و محکم بغل میکنه
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،