..................
مگنس: چرا فهمیدن احساست اینقدر برام سخته؟ تو واقعا منو گیج میکنی
الک: شاید.. چون نمیتونم درست نشونش بدم..
مگنس: یا شایدم من زیادی بی توجهم..منی که حتی به احساس خودم اهمیت نمیدم
الک با تعجب سرشو بلند میکنه و به مگنس نگاه میکنه
مگنس میخنده
مگنس: هیچوقت بار اولی که دیومت یادم نمیره الکساندر...غرق چشمات شده بودم...
الک با تعجب: روز اول؟
مگنس: اول بار که بردمت بیمارستان.. یادته؟
الک میخنده: پس شما یادتونه؟
مگنس: مگه میشه اون چهره معصوم و صورت زیبا رو فراموش کنم.. همیشه جلو چشمم بودی ..خیلی دوست داشتم دوباره ببینمت ..تو... احساسیو در من زنده کردی که خیلی وقت بود تو وجودم حس نکرده بودم
الک دستای مگنسو محکم تو دستاش فشار میده
مگنس لبخند آرومی میزنه وبه الک نگاه میکنه.. دستاشو محکمتر فشار میده
الک: ازینکه من کنارتون باشم نمیترسید؟
مکنس: کجای این کنارتو بودن ترسناکه الکساندر؟
الک : ما با هم فرق داریم
مگنس میخنده: اره..قبول دارم.. فرقمونم اینه که تو خیلی بهتر از منی.. و من به شدت بهت احتیاج دادم..تو منو کامل میکنی الک.
الک به مگنس نگاه میکنه
مگنس بلند میشه و رو الک دراز میکشه
با دستاش موهای الکو نوازش میکنه
مگنس: این ..تنها چیزیه که میخوام.. اینکه همیشه کنارم باشی.. واسم مهم نیست چی میشه.. مهم تویی که اینجایی...که اینجا باشی..
الک لبخند آرومی میزنه و به چشمای مگنس خیره میشه
مگنس: خدای من... الک..وقتی با این چشمها بهم زل میزنی از خودم بیخود میشم...کاری میکنی خودمو فراموش کنم
آروم خم میشه و گردن الکو میبوسه
الک میخنده طوری که صداش تو اتاق میپیچه
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،