Part 8

220 42 5
                                    

بدون اینکه چیزی بگه با اخم  بر میگرده و به الک پشت میکنه

مگنس: بزارش رومیز

الک میره جلو قهوه رو رو میز میزاره

مگنس:میتونی بری

الک بر میگرده و آروم از اتاق میره بیرون

مگنس زود تلفنو برمیداره

مگنس: دات.. بیا اتاقم.. همین الان

بعد چند دقیقه دات با عجله میاد

رو میکنه به الک

دات: هی.. چیزی شده؟ چرا رئیس عصبانیه؟

الک با تعجب از جاش بلند میشه

الک: من ..نمیدونم...

بعد با ناراحتی سرشو میندازه پایین

الک: فکر کنم از من خوششون نمیاد..من..

دات: خودتو ناراحت نکن.. رئیس یکم اخلاقش تنده.. میرم باهاش حرف بزنم.. تو فقط کارتو انجام بده...درست میشه

الک لبخند زوری میزنه و سر جاش میشینه

.......فلش بک

جیس: خدای من الک.. تو واقعا تونستی ؟؟؟ این اولین آزمونی که شرکت کردی..چطور تونستی  قبول بشی؟

الک: کار سختی نبود

جیس :هییی.. چی میگی.. قبول شدن تو همچین شرکت معروفی کار هر کسی نیست.. راستشو بگو ...تعریف کن ببینم

الک با اخم: چی داری میگی؟میدونی چند نفر شرکت کرده بودن.. تازه فقط من نبودم.. چند نفرو باهم  قبول کردن ..امتیازامون مثل هم بود..فکر نمیکردم به من زنگ بزنن

جیس: واست خوشحالم الک..حالا پدر بهش ثابت میشه...

الک با ناراحتی از جاش بلند میشه

الک: بس کن جیس.. نمیخوام به پدر چیزیو ثابت کنم..

رو به جیس بر میگرده

الک: میدونی چقدر دلم واسه مامانو و ایزی تنگ شده؟؟

جیس بلند میشه و میره سمت الک

جیس: میدونم ولی...

صدای در

هر دو به سمت در بر میگردن

جیس با لبخند: بیا..  اومدن

الک: ها؟؟؟

جیس: مگه میشه مامان و ایزی تو این شادی سهیم نباشن؟؟باید جشن بگیریم

الک: خدای من جیس.. این فقط یه کار ساده است.. چرا بهشون گفتی؟

جیس میره سمت در

جیس: بالاخره باید بدونن

جیس درو باز میکنه و مریس با ناراحتی میاد تو

مریس: الک..

الک میره سمت مریس و بغلش میکنه

مریس: حالت خوبه؟؟ خیلی نگرانت بودم..

 Raised in painWhere stories live. Discover now