بدون اینکه چیزی بگه با اخم بر میگرده و به الک پشت میکنه
مگنس: بزارش رومیز
الک میره جلو قهوه رو رو میز میزاره
مگنس:میتونی بری
الک بر میگرده و آروم از اتاق میره بیرون
مگنس زود تلفنو برمیداره
مگنس: دات.. بیا اتاقم.. همین الان
بعد چند دقیقه دات با عجله میاد
رو میکنه به الک
دات: هی.. چیزی شده؟ چرا رئیس عصبانیه؟
الک با تعجب از جاش بلند میشه
الک: من ..نمیدونم...
بعد با ناراحتی سرشو میندازه پایین
الک: فکر کنم از من خوششون نمیاد..من..
دات: خودتو ناراحت نکن.. رئیس یکم اخلاقش تنده.. میرم باهاش حرف بزنم.. تو فقط کارتو انجام بده...درست میشه
الک لبخند زوری میزنه و سر جاش میشینه
.......فلش بک
جیس: خدای من الک.. تو واقعا تونستی ؟؟؟ این اولین آزمونی که شرکت کردی..چطور تونستی قبول بشی؟
الک: کار سختی نبود
جیس :هییی.. چی میگی.. قبول شدن تو همچین شرکت معروفی کار هر کسی نیست.. راستشو بگو ...تعریف کن ببینم
الک با اخم: چی داری میگی؟میدونی چند نفر شرکت کرده بودن.. تازه فقط من نبودم.. چند نفرو باهم قبول کردن ..امتیازامون مثل هم بود..فکر نمیکردم به من زنگ بزنن
جیس: واست خوشحالم الک..حالا پدر بهش ثابت میشه...
الک با ناراحتی از جاش بلند میشه
الک: بس کن جیس.. نمیخوام به پدر چیزیو ثابت کنم..
رو به جیس بر میگرده
الک: میدونی چقدر دلم واسه مامانو و ایزی تنگ شده؟؟
جیس بلند میشه و میره سمت الک
جیس: میدونم ولی...
صدای در
هر دو به سمت در بر میگردن
جیس با لبخند: بیا.. اومدن
الک: ها؟؟؟
جیس: مگه میشه مامان و ایزی تو این شادی سهیم نباشن؟؟باید جشن بگیریم
الک: خدای من جیس.. این فقط یه کار ساده است.. چرا بهشون گفتی؟
جیس میره سمت در
جیس: بالاخره باید بدونن
جیس درو باز میکنه و مریس با ناراحتی میاد تو
مریس: الک..
الک میره سمت مریس و بغلش میکنه
مریس: حالت خوبه؟؟ خیلی نگرانت بودم..
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،