14

206 36 3
                                    

مگنس: به چشای الک خیره شده.. لمس صورت الک روی سینه اش حس عجیبی بهش میده..

الک زود سرشو بلند میکنه و میره عقب..

مگنس: اینجا چیکار میکنی؟

الک: ببخشید بی اجازه اومدم تو..نمیدونستم اتاق شماست..

مگنس: چرا اینقدر ترسیدی؟نکنه فکر کردی دزدینت؟

الک: نه.. من.. فقط..

مگنس: خیلی خب..نمیخواد چیزی بگی.. قیافت داد میزنه .... بهتره تا من حاضر میشم بری یه دوش بگیری.. بعدم بیا پایین واسه صبحونه

الک نگاشو مدام میدزده ولی گاها به بدن لختش خیره میشه.. انگار نمیتونه بهش نگاه نکنه

مگنس: برودیگه.. چراوایسادی.. باید زود بریم شرکت

الک به خودش میاد :چشم

الک برمیگرده و باعجله از اتاق میره

مگنس لبخند آرومی میزنه ومیره سمت کمد تا لباساشو بیاره

مگنس:باورم نمیشه منو اینجوری دید

......................فلش بک

ایزی: تو نباید بزاری دیگه سباستین اذیتت کنه

الک: اون اینکارو میکنه چون میدونه من از بابا میترسم و نمیخوام بفهمه

ایزی: بابا دیگه فهمیده...هیچ فکر کردی کی میتونه به بابا گفته باشه؟
الک : نمیدونم ولی میخوام بابا منو قبول کنه

ایزی: اومدیمو هیچوقت قبول نکرد الک.. میخوای تا آخر عمرت بخاطر تایید بابا خودتو عذاب بدی؟.. ببینم نکنه واقعا سباستینو دوست داری؟

الک:نه...ولی اون اولین کسیه که باهاش بودم.. همیشه باهام خوب بود..نمیدونم چه اتفاقی واسش افتاد ولی..

ایزی : ببین الک وقتی کسی دوست داره هیچوقت پشتتو خالی نمیکنه.. تنهات نمیزاره.. بهت اهمیت میده.. وقتی کنارشی خوشحالی.. ولی خودتو ببین.. حتی وقتی در مورد سباستین حرف میزنی ناراحتی.. اون تو رو میترسونه.. تو باید دنبال یکی باشی که بهت اهمیت میده

الک: تنها چیزی که الان میخوام اینه که از زندگیم بره بیرون .. دیگه نمیخوام کسی وارد زندگیم بشه

ایزی با لبخند به الک نزدیک میشه

ایزی: پس کیه که این روزا چشمش دنبال رئیس خوتیپشه؟

الک با اخم: هی ایزی.. مواظب باش..نمیخوام جیس نفهمه.. میدونم به کلری میگه

ایزی: من قرار نیست به کسی چیزی بگم.. ولی راستشو بگو

الک: چی بگم.. من ازش خوم میاد ولی فکر نکنم اون اینجوری باشه.. تازشم اون نامزد داره

ایزی با ناراحتی: جدا؟

 Raised in painWhere stories live. Discover now