Part 15

172 42 2
                                    

مگنس به الک نگاه میکنه

الک زود دستشو میبره عقب و بازوی مگنسو ول میکنه...

بدون اینکه چیزی بگه دستاشو میبره سمت دست مگنس

مگنس: چرا با اینکه ازم میترسی میخوای بهم کمک کنی

الک: من.از شما نمیترسم قربان

مگنس: پس چرا الان..

لک: وقتی یهو صندلیو تکون دادید جا خوردم.. همین

مگنس لباشو به نشانه تایید تکون میده

مگنس: ..اینم حرفیه... بهتره زود تمومش کنی

الک باند و باز میکنه

الک: دستتون

مگنس: حواسم نبود امروز صب زیر دوش خیس شد

الک: باید زود عوضش میکردید

مگنس با تعجب به الک نگاه میکنه

مگنس: یادم رفت ..چیز مهمی نیست..

الک: مهمه.. شما باید..

مگنس: یعنی میخوای باور کنم که نگران رئیستی؟

الک: من باعث شدم دستتون اینجوری بشه

مگنس نفس عمیقی میکشه

مگنس: این قضیه ربطی به تو نداره الکساندر... اتفاق دیشب به خاطر این افتاد چون من اونقدر که باید قضیه رو جدی نگرفتم

الک: چیزی نمیگه

مگنس:منشی قبلی هم دقیقا به همین خاطر ازینجا رفت

الک با تعجب سرشو بلند میکنه و به مگنس نگاه میکنه

مگنس: باید قبلا بهت میگفتم ولی فکر نمیکردم قضیه اینقدر جدی باشه.. فکر کنم خودت در مورد شرکت و رقباش تو بازار چیزایی شنیدی.. درسته مدت کمیه اینجایی ولی بازم میدونی که این شرکت رو چه خطراتی تهدید میکنه.. باید قبلا بهت هشدار میدادم یا حداقل خودم مواظب میبودم ولی نمیدونم چرا فکر کردم تموم شده و تگرار نمیشه

مگنس دستو میکشه عقب و به الک نگاه میکنه

مگنس: بخاطر این اتفاق متاسفم

الک تو ذهنش: اون واقعا داره از من معذرت خواهی میکنه..

مگنس: الانم میخوام بدونی من به انتخابت احترام میزارم . نمیخوام فکر کنی مجبوری اینجا کار کنی.. من نمیتونم پیش بینی کنم که فردا قراره چه اتفاقی بیافته..برای همین انتخابو میزارم به عهده خودت.. اگه این حجم از فشارو نمیتونی تحمل کنی مجبور نیستی اینجا بمونی..شاید اتفاق دیشب تکرار بشه و مجبورت کنن خیلی کارا بکنی.من نمیخوام صحنه ای که دیشب دیدم تکرار بشه.. وقتی دیدم لب پنجره ایستادی....

الک با ناراحتی سرشو میندازه پایین

مگنس با ناراحتی نفس عمیقی میکشه

 Raised in painWhere stories live. Discover now