روز جمعه ای گفتم یه پارت دیگه ام بزارم🙂
..............دکتر با ناراحتی: ما همه تلاش خودمونو کردیم.. شدت تصاوف اونقدر زیاد بوده که باعث خونریزی داخلی شده...باید ببینیم سیستم بدن بیمار چقدر میتونه مقاومت کنه
کت: اون حالش خوب میشه آقای دکتر.
دکتر: کت.. میدونم آقای بین دوست صمیمیته و ما همه بخاطر این اتفاق ناراحتم.. من همه تلاشمو کردم.. بهتره واسش دعا کنید..
کت با ناراحتی رو صندلی میشینه
دکتر: تو باید به اونای دیگه دلگرمی بدی کت..یادت باشه تو الان وظیفه مهمی داری
کت: من نمیتونم.. نمیتونم مگنسو از دست بدم
لورنزو: ما نباید ناامید بشیم...رئیس به این راحتیا جا نمیزنه
دکتر: ببینید درسته که یه هفته است بیهوشه ولی ما هنوز ازش قطع امید نکردیم..شما هم نباید این قیافه رو به خودتون بگیرید..با همتونم.. شما نباید امیدتونو از دست بدید
کت با عجله بلند میشه
کت: میشه ببینمش؟
دکتر : نمیشه.. خودت که میدونی
الک آروم میاد جلو
الک:خواهش میکنم..بزاریدببینیمش
همه با تعجب به الک نگاه میکنن
الک از چشماش قطره اشکی میاد پایین
الک: خواهش میکنم
دکتر : گفتم که..نمیشه..اون الان حالش خوب نیست
الک دستاش میلرزه.. لباس دکترو میگیره و آروم جلوش زانو میزنه
الک: ..فقط چند لحظه
کلری با تعجب به الک نگاه میکنه.. شروع میکنه به گریه کردن
کت با تعجب و چشمای پر اشک به الک نگاه میکنه.. بعد رو میکنه به دکتر
کت: خواهش میکنم آقای دکتر
دکتر نفس عمیقی میشکه
دکتر: فقط یکیتون میتونه بره داخل اونم دو دیقه...زود باید بیاید بیرون.
کلری و الک میرن جلو
کت رو میکنه به الک: بهتره تو بری
الک زود از جاش بلند میشه
دکتر: دنبالم بیا باید لباس مخصوص بهت بدم
الک با عجله میخواد دنبالش بره که کت بازوشو میگیره
کت : باهاش حرف بزن اون صدای تو رو میشنوه
الک با ناراحتی به کت نگاه میکنه و زود دنبال دکتر میره
...................
کمیل وارد سالن میشه.. شروع میکنه به گریه کردن
کت زیر چشمی نگاش میکنه.. بدون اینکه چیزی بگه بهش پشت میکنه و ازونجا میره
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،