بعضی وقتا فکر میکنم هیچ وقت نمیتونم پیدات کنم..
چون خودم خیلی قبل تر از تو گم شدم ...من خودمو تو خیابون های شهر
همونجا که دست پدرتو میگیری و باهاش با ذوق میری اسباب بازی بخری گم کردم..
راستی چه حسی داره؟؟
یکی بهم بگه چه حسی داره....
وقتی دستای پدرت تو دستاته؟؟
آه ه ه ه ه ه ه
بین این همه تاریکی..
تو کی هستی؟؟چطور یهو پیدات شد؟
به تو که نگاه میکنم به خودم میگم لعنتی
بهتر از این آدم هم تو این دنیا میتونه کسی باشه..
وقتایی که تو افکارم با تو تنهام.....
آخ ..... وقتی با تو تنهاام.....
چرا ترس عجیبی همه وجودمو میگیره..؟
انگار هربار کسی از پشت منو به سمت عقب میکشه و داد میزنه که حق ندارم ..
من هیچ حقی برای داشتن تو ندارم ..
ولی مگه میشه؟
مگه میشه تو مال کس دیگه ای جز من باشی؟
وقتی بر میگردم و به پشت سر نگاه میکنم
میبینم اصلا دوست ندارم برگردم..
من..نمیخوام برگردم
همینجا که توهستی... دقیقا ازونجایی که تو رو دیدم و پیدات شد..
همونجا.... شد شروع زندگیم..تولدم...
اونقدر کنارت زیبا به نظر میرسم که یادم میره قبلترها نبودی
راستی تو کجا بودی؟؟ چرا زودتر ندیدمت؟
تو...
تنها کسی هستی که بدون اینکه اجازه داشته باشم..
دوستت دارم
کاش یک روز
فقط یک روز میتونستم بدون ترس صدات بزنم
کاش همونجوری که من تو رو میبینم منو میدیدی
کاش تصویری که از من ساختی زیباتر بود.. بهتر بود..
تو تنها غریبه ای هستی که وقتی دیدمت آشنا به نظر میرسیدی..خیلی آشنا
انگار قبلتر ها.. همونجا که هنوز متولد نشدم ... تو رو دیدم..
بوی تو آشناست...خیلی آشنا
چشماتو باز کن
التماست میکنم....
.........................
صدای آمبولاس.. فریاد یه عده که دور وبرشو گرفتن.. صدای ماشین ها و بوق های گوش خراششون دستهایی که پر خونه....
YOU ARE READING
Raised in pain
Fanfiction(کامل شده)If I could change anything I'd go back in time and meet you earlier when I didn't know who am I کاش میتونستم به عقب برگردم کاش تو رو زودتر میدیدم.... اونجا که هنور خودمو نشناخته بودم ،