گفتی "اگه بخوام تنها نباشم، دسته جمعی یعنی حداقل چند نفر؟"
گفتم "دو نفر. مثلا دو تا نهنگ غمگین! ولی مهمه نهنگ دوم کی باشه. هر کسی خودشو نمیسپره به تو که هر جا بخوای ببریش. هر کسی به خاطرت نمیزنه به ساحل."***
انگشتهاش روی فرمون ضرب گرفته بودن و توی تاریکی ماشین، روبروی رستوران محل قرارش با جونگکوک نشسته بود.
اگه فقط میدونست چرا همیشه زودتر از ساعتِ تعیین شده به قرارهاش با جونگکوک میرسه خیلی خوب میشد. انگار که اضطراب اجازه نمیداد منطقی باشه.
نمیدونست امروز قراره چی پیش بیاد یا قلبش چطور بشکنه؛ اما با اینکه تا لحظهی آخر مردد بود و گاهی به ذهنش میاومد با یه بهونه قرار رو کنسل کنه، حس میکرد شاید این دیدار لازم باشه.
حالا که خود جونگکوک ازش دعوت کرده بود، بهونهی خوبی بود برای دیدن پسر توی رابطه با آدم مورد علاقهی گذشته و الانش.
پس در آخر سعی کرد شجاع باشه و اجازه بده این کنجکاوی براش تصمیم بگیره.
با زنگ خوردن موبایلش، دست از فکرهاش و ضربه زدن روی فرمون کشید و با دیدن اسم جونگکوک، هول کرده موبایل رو از روی صندلی کناری برداشت تا جواب بده.-سلام؟
-سلام تهیونگ. رسیدی؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد اضطرابش رو قایم کنه:
-آره. روبروی رستورانم.
-پس بیا داخل. ما چند دقیقهست که رسیدیم.
نمیدونست حواسش کجا بوده که اونها رو ندیده ولی خوشحال بود که حداقل این منتظر موندنش تموم شد. اگه یکم دیگه تو اون حالت میموند، کلافه میشد.
-الان...الان میام.
سریع گفت و تماس رو قطع کرد. نگاه آخری به آینهی ماشین کرد و موهای جلوش رو کمی مرتب کرد.
اگه با اعتماد به نفس رفتار میکرد همه چیز خوب پیش میرفت. پس توی جلد همیشگیش فرو رفت و سعی کرد مثل یه آدم بی عیب و نقص رفتار کنه.
تظاهر! کاری که خوب بلد بود انجامش بده.***
رستوران خلوت بود. جونگکوک بهم گفته بود اینجا رو انتخاب کرده تا من راحت باشم و ازش ممنون بودم.
تنها چیزی که اذیتم میکرد نگاههای سرد لوکا بود. انگار بی هیچ دلیلی و از همون ثانیهی اول ازم نفرت داشت و نمیتونستم بفهمم مشکل چیه.
هر دو روبروی من نشسته بودن و سکوت طولانیای بینمون بود. این جو اذیتم میکرد اما نمیتونستم بهترش کنم وقتی طرز نگاه لوکا تمام اعتماد به نفسم رو میگرفت.
چه چیزی در مورد من وجود داشت که لایق این نگاه باشم؟ من حتی هیچ کار بدی در حقش نکرده بودم.
تنها دلیلی که آرامش رو بهم برمیگردوند، لحظههای کوتاهی بود که میتونستم به جونگکوک نگاه کنم؛ و البته که حضورش و فکر به اینکه اون نزدیکمه.
YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...