-یه خونهی جدید پیدا میکنم. فقط تا اون موقع وسایلم رو تحمل کن.
گفت و به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگی که سرش رو پایین انداخته بود و سنگین نفس میکشید. تهیونگی که دلتنگش بود اما هر لحظه که میگذشت ازش دورتر میشد.
نفس عمیقی کشید و برای آخرین بار به موهای به هم ریختهی اون به خاطر باد و نیم رخ زیباش خیره شد.
برای کش اومدن اون لحظه التماس میکرد اما نمیتونست کاری به خاطرش کنه.
تموم شده بود پس خداحافظی زیرلبی کرد و چرخید تا از میز فاصله بگیره اما با اسیر شدن مچ دستش نفس بریدهای کشید.
تهیونگ دستش رو گرفته بود. تهیونگ مجبورش کرد سر جاش بایسته و این فقط باعث شد پخش شدن شیرینیِ احمقانهای رو توی قلبش حس کنه.-بشین. لطفا.
با صدای گرفتهای گفت و مچ دست پسر کوچیکتر رو رها کرد تا بهش حق انتخاب بده.
نمیتونستن اجازه بدن اینقدر احمقانه پیش بره. فقط باید حرف میزدن اما انگار این چند هفته دوری اونقدری دلخورشون کرده بود که نمیتونستن همدیگه رو با کلمات آزار ندن.
و دیدن مکث و تردید جونگکوک باعث شد لبش رو با زبون تر کنه تا دوباره بگه:-من...متاسفم. لطفا بشین جونگکوک.
و پسر کوچیکتر رو برگردوند تا به حرف اون عمل کنه. فقط منتظر همین بود. فقط میخواست بدونه تهیونگ هنوزم اهمیت میده.
پس روی صندلیش نشست و نگاه خیرهشون پر از حرف بود. مثل یه التماس برای اینکه نذارن اون یکی بیشتر از این عقب بکشه.-حق نداری ازم دورتر بشی. حق نداری بری.
بدون مکث گفت و پسر دیگه قلبش رو حس نمیکرد.
-چرا؟
-اول تو بگو. چرا این رستوران جونگکوک؟
و جونگکوک جواب نداد اما دلیلش پیش خودش بود. این که میخواد با خودش کنار بیاد. بدونه چرا اینجا بهش اعتراف کرده. به یاد بیاره چطور بدون اینکه بتونه جلوی خودش رو بگیره، دوست داشتن عمیقی رو نسبت به تهیونگ حس کرد و اسمش رو عشق گذاشت.
-بیا تلاش کنیم تهیونگ. من...
مکث کرده. برای ادامه تردید داشت و خودش هم مطمئن نبود.
-میخوام وانمود کنی هیچ وقت تو رابطه نبودیم. میخوام از اول شروع کنیم.
و نفس تهیونگ گرفت.
هر دو میدونستن به هم آسیب زدن. تهیونگ میدونست اون رو تحت فشار گذاشت که بهش نزدیک باشه و جونگکوک قبول داشت که به اندازهی کافی به تهیونگ احترام نذاشته، بارها سرش داد زده و حتی اونقدری بهش اعتماد نکرد که وقتی شایعهی قرار گذاشتنشون پیچید اون رو متهم نکنه.
اما این درست نبود. مسیرشون اشتباه بود و نمیتونستن همینطوری ادامه بدن.
وقتی هیچ کدوم نمیتونستن از اون یکی بگذرن، حتما باید یه چیزی این وسط تغییر میکرد تا بتونن با هم بمونن.
حالا که میدید تهیونگ هم این دوری رو نمیخواد، شاید میشد درستش کرد.
YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...