همیشه یه حس ترسناک در مورد وقتی شروع میکنی به درد کشیدن اما نادیدهش میگیری وجود داره.
چون میدونی یه روزی بالاخره زمینت میزنه و اون روز اونقدری رشد کرده که اجازه نمیده دیگه از جا بلند بشی.***
توی جاش تکون خورد و به خاطر تنها بودن توی تخت، چشمهاش رو به سختی باز کرد.
خواب آلوده بود اما نبودن تهیونگ کنارش باعث میشد خواب از سرش بپره و از لای پلکهای نیمه باز، روی میز کنار تخت دنبال موبایلش گشت تا ساعت رو ببینه.
با فهمیدن اینکه نزدیک پنج صبحه و شنیدن صداهای توی آشپزخونه، هوفی کشید و پتو رو از روی خودش کنار زد تا بلند بشه.
به خاطر کشیدگیای که توی عضلات رون پاش حس میکرد لبش رو گزید و بعد از روشن کردن لامپ اتاق بین موهای به هم ریختهش دست کشید.
دیدن پیناتی که خودش رو کش داد و روی تخت دو نفرهشون پرید تا اونجا بخوابه، باعث شد خندهای کنه.
از سالن گذشت و با دیدن تهیونگی که توی فضای نیمه تاریکِ آشپزخونه پشت میز نشسته و مشغول خوردن باقیموندهی شامشون بود خواب از سرش پرید. با اون موهای بلند شده و تیشرت سفید رنگ، همینقدر ساده، مثل یه اثر هنری توی شب دیده میشد.-ته...
به آرومی صداش زد و بهش نزدیک شد تا نزدیک میز بایسته. پسر بزرگتر کمی توی جاش پرید و با تعجب به اون نگاه کرد:
-بیدارت کردم؟ ببخشید.
نگاه خوابالود جونگکوک طوری روش بود که انگار داره تحسینش میکنه. چطوری جونگکوک با اون چشمها و لبخند ملایمش میتونست این کارو بکنه؟
چطوری اینقدر عشق رو توی خودش جا داده بود و تهیونگ برای معشوق اون بودن، باید زیادی خوش شانس میبود.
جونگکوک سر تکون داد و صندلی کناری اون رو عقب کشید تا روش بشینه. دستش جلو رفت تا پای برهنهی پسر رو لمس کنه و به غذا خوردنش خیره شد:-گرسنه شدی؟ درست شام نخورده بودی.
پسر بزرگتر شونهای بالا انداخت و با جویدن آخرین لقمه، بشقاب غذاش رو به عقب هُل داد.
-تو خوبی؟ اذیت نیستی؟
سوال تهیونگ و دستش که روی کمر جونگکوک نشست باعث شد پسر بخنده و خم بشه تا شقیقهی اون رو ببوسه.
تهیونگ جوابی نگرفت اما نمیخواست فشاری روی پسر بیاره و معذبش کنه.
از شب قبل فهمیده بود جونگکوک دوست نداره زیاد به موقعیت جدیدی که تجربه کرده بودن اشاره کنه و تهیونگ با اینکه توی دلش به بامزگی و عجیب بودن اون میخندید، دوست نداشت این رو به روی پسر بیاره.
البته که یه چیز برای اذیت کردن پسر داشت و نمیتونست بیخیالش بشه:-فتیش دست. ها؟
نزدیک گوش جونگکوکی که هنوز مشغول بوسه گذاشتن روی صورتش بود گفت و صدای خندهش رو شنید. حتی عقب نکشید تا صورت تهیونگ رو ببینه و در عوض، پیشونیش روی شونهی پسر بزرگتر نشست.
چطور اینقدر لایق ستایش شدن بود؟

YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...