Part 13🐋

2.5K 444 175
                                    

همه چیز درست میشه اگه تو عقب نکشی.
اگه منو کنار خودت نگه داری.

***

قهوه‌ای که تهیونگ دستش داد رو روی میز عسلی کنار تخت گذاشت و به پسری که میون اون همه لباسی که به خاطر سرمای خونه پوشیده بود، تقریبا دو برابر دیده می‌شد لبخند زد.
تهیونگ چراغ‌های کم نور اطراف اتاق رو روشن و لامپ‌های اصلی رو خاموش کرد و سمت دیگه‌ی تخت نشست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد.
ماگ قهوه‌ی داغ رو بین دست‌های یخ زده‌ش گرفت و باورش نمیشد الان اگه به سمت راستش نگاه کنه، جونگکوک رو اونجا و با لباس‌های گرم و خونگی خودش ببینه.
باور نمی‌کرد الان توی رابطه باشن و ساعت قبل جونگکوک برای بوسیدنش پیش قدم شده باشه.

-خونه‌ت یخ زده ته.

با لرزشی که توی تنش حس می‌کرد گفت و پیناتی که کنار تخت خوابیده و بهش زل زده بود رو بغل کرد و روی شکمش گذاشت. تهیونگ بهش خیره بود و از حس‌هایی که اون بهش میداد لبخند میزد. جونگکوک تو لباس های پشمی و رنگ روشن یه دنیای دیگه بود. اونقدر نرم به نظر میومد که تهیونگ دوست داشت بغلش کنه.

-فردا یکیو میارم درستش کنه.

-بریم خونه‌ی من؟

پیشنهاد داد و تهیونگ با خمیازه سر تکون داد:

-نه نمیتونم. زیادی خسته‌م.

-مطمئنی؟

با تردید پرسید و دستش میون موهای گربه‌ی سفید رنگ رفت. گوشه‌ی پتو رو روی اون گذاشت و وقتی دست تهیونگ روی گونه‌ش نشست کمی طول کشید تا به یاد بیاره باید به این لمس‌ها عادت کنه. دیگه نمی‌ترسید. می‌خواست به خودش و تهیونگ اعتماد کنه.
حالا تنها حسی که از این لمس‌های آروم روی صورت و گردنش نصیبش می‌شد آرامش بود.

-اوهوم.

گفت و نزدیک‌تر اومد تا چونه‌ش رو روی شونه‌ی جونگکوک بذاره و به پیناتی که خودش رو بین لباس و پتوی اون جا داده بود نگاه انداخت.
انگار هردوشون کنار جونگکوک آرامش داشتن.
از ماگ قهوه‌ای که دستش بود کمی خورد و به خاطر طعم و بوی مورد علاقه‌ش مثل همیشه چشم‌هاش رو با حس خوب بست.

-ته؟

با صدا زده شدنش سرش رو بالا گرفت و از فاصله‌ی نزدیک به صورت جونگکوک خیره شد. طوری که اسمش رو کوتاه زمزمه می‌کرد بهش زندگی میداد.
با لبخندِ کمرنگ گوشه‌ی لبش هومی کرد و منتظر به پسر مورد علاقه‌ش خیره موند.
جونگکوک از این فاصله‌ی کم حتی دوست داشتنی‌تر به نظر می‌رسید. بوی خوبی که می‌داد هیچ وقت قرار نبود تکراری بشه.

-کی فهمیدی که...

به سختی پرسید و تهیونگ از همین حالا می‌دونست چی ذهن اون رو درگیر کرده.

-دوستم داری؟

با مکث ادامه داد و نگاهش رو روی چشم‌های تهیونگ نگه داشت. بهش آرامش می‌داد.

𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now