حالا میدونستم دنیا گاهی هم دور من و آرزوهام میچرخه.
حتی کوتاه،
نوبت من بود که لبخند بزنم.
***-ته؟
میون صحبتم پرید و باعث شد پرحرفی در مورد پینات رو تموم کنم و سوالی بهش خیره بشم. چرا اینقدر عجیب بهم نگاه میکرد؟
انگار اولین بار بود که منو میدید. یه لبخند کوچیک گوشهی لبهاش بود و با چشمهایی که برق میزدن بهم خیره بود.
استیک توی بشقابم رو با چاقو بریدم و منتظر موندم تا حرفش رو بزنه، اما کلمهی بعدیش باعث شد تمام بدنم بلرزه و هر چی که دستم بود رو توی بشقاب رها کنم.-عاشقتم.
چند ثانیه طول کشید تا از شوک در بیام. بهش نگاه نکردم. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به جملهای که شنیده بودم فکر کنم.
درست شنیده بودم؟-چی گفتی؟
سرم رو بالا گرفتم تا به چشمهاش خیره بشم. اگه این یه شوخی بود، اصلا خنده دار نبود.
-یه بار دیگه بگو.
لبخندش پررنگ شد و سرش رو نزدیک آورد. هنوزم با چشمهای درشت شده بهش زل زده بودم و میخواستم بدونم که این یه خواب یا شوخی احمقانه نیست.
دستش رو جلو آورد تا دست لرزونم رو بگیره و جلوتر اومد:-عاشقتم ته.
دیگه حتی پلک نزدم. واقعی بود. جونگکوک تکرارش کرد و نگاه کردن به چشمهاش باعث میشد باورش کنم. و همین حقیقت باعث شد قلبم اونقدر تند بزنه که بخوام از روی صندلیم بلند شم و فریاد بزنم جونگکوک عاشقمه.
-چیه؟
وقتی سکوت و صورت محو شدهم رو دید، با خنده گفت و باعث شد سر تکون بدم و خودمو جمع و جور کنم. مطمئن بودم عین احمقا به نظر میام.
-م-منم...میدونی منم عاشقتم...
-میدونم.
معلومه که میدونست.
کسی که باید تعجب میکرد فقط من بودم. جونگکوک میگفت عاشقمه و این چیزی بود که حداقل به این زودی انتظار شنیدنشو نداشتم. حتی گوشهای از ذهنِ بدبینم همیشه بهم میگفت هیچ وقت قرار نیست حسمون دو طرفه باشه.
اما حالا اینجا بودیم.
جونگکوک بهم اعتراف کرده بود و نگاه شفافش رو حتی برای یک لحظه ازم نمیگرفت.
فشاری به دستش دادم و بادی که شدت گرفت باعث شد چشمهامو برای لحظهای ببندم.
نم نمِ بارون رو حس کردم و نگاهی به پینات انداختم.-پینات...خیس میشه.
سر تکون داد و با شدت گرفتن بارون و باد از صندلیهامون بلند شدیم و دقیقهی بعد تو ماشین گرم جونگکوک نشسته بودیم.
تو ماشینِ پسری که عاشقم بود و به سمت خونهی اون.
الان میتونستم حتی از نفسهایی که میکشیدم لذت ببرم.
پس اینکه بدونی یه نفر دوستت داره، باید همچین حسی داشته باشه.
حسِ زنده بودن.
حس اینکه میتونی آخر روز به اون آدم برگردی و پذیرفته بشی.
***
![](https://img.wattpad.com/cover/276172794-288-k949377.jpg)
YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...