Part 20🐋

2.4K 380 90
                                    

"...فهمیده بودم بیشتر آدما طوری زندگی می‌کنن که روشن‌ترین قسمتش هیچ وقت دیده نشه."

***

-خونه‌ی من بزرگ‌تره، پینات بهش عادت داره. تازه لازم نیست تخت جدید بگیریم.

برای راضی کردن پسرِ پشت خط گفت و موبایلش رو بین شونه و سرش نگه داشت تا از پاکت آبمیوه‌ توی لیوان بریزه.
به شکلاتی که از جلدش بیرون آورده بود گازی زد و به خاطر طعمی که مورد علاقه‌ش نبود، با چهره‌ی جمع شده بقیه‌ش رو توی سطل رها کرد.
هنوز تا برگشتن جونگکوک زمان زیادی مونده بود و نمی‌تونست تا اون موقع برای شام خوردن صبر کنه؛ اما می‌خواست خودش رو سیر نگه داره.

-ته ولی-‌...

آبمیوه‌‌ی توی دهنش رو سریع‌تر پایین داد تا میون حرف پسر بپره:

-اینجا یه اتاق اضافه داریم. می‌تونی پیانوت یا...وسایل کارتو بذاری توش.

نوچی که جونگکوک کشید از پشت خط به گوشش رسید و بعد جمله‌ی تکراری اون شبش رو یک بار دیگه به زبون آورد:

-ولی من ازت خواستم بیای پیش من!

با اینکه می‌دونست جونگکوک نمی‌تونه ببینش، چشم‌هاش رو چرخوند و وارد اتاق شد تا لبه‌ی تخت بشینه:

-خیلی خب، الان منطقی بودن مهم‌تره یا درست همونطور پیش رفتن درامایی که ساخته بودی؟

با بدجنسی و لبخندِ گوشه‌ی لبش گفت و پوزخند صدادار جونگکوک به گوشش رسید.

-دراما؟ من خیلی عادی بهت پیشنهاد دادم با همدیگه زندگی کنیم.

می‌تونست بفهمه پسر هول شدنش رو پشتِ خونسردیش پنهان می‌کنه. تهیونگ همه‌ی جزئیات اون رو دوست داشت.

-نخیر! چشمات داشت برق می‌زد. رنگت پریده بود. صدات می‌لرزید.

-داری خودتو تو اون لحظه توصیف میکنی؟

جوابی نداشت که بده چون می‌دونست احتمالا درسته و واقعا حس می‌کرد تو بازی‌ای که خودش راه انداخته باخته. جونگکوک خوب بلد بود قلبش رو بلرزونه.

-تو بدجنسی.

با مکث گفت و باعث خنده‌ی پسر کوچیکتر شد:

-و تو قراره با این بدجنس زندگی کنی.

دروغ نبود اگه بگه هر بار حتی فکر کردن به این موضوع هیجان‌زده‌ش می‌کرد. واقعا قرار بود هر روزش با جونگکوک شروع و با اون تموم بشه؟

-آره. تو خونه‌ی کوچیک و روی تختِ یک نفره‌ی کوچیکش!

سعی کرد اذیتش کنه؛ اما توی دلش به اینکه عاشق اون تخت و خونه‌ست اعتراف کرد.

-الان کسی که بدجنسه تویی! تختو که عوض می‌کنیم ولی همیشه می‌گفتی کوچیکه و می‌تونی بیشتر بهم نزدیک بشی. یادت رفته؟

𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now