Part 10🐋

2.3K 458 312
                                    

لبخند میزنه ولی گوشمو که نزدیک قلبش می‌برم، صدای گریه‌ می‌شنوم.
کی آدمارو مجبور کرده به غم‌هاشون که میرسن خفه شن؟

***


مسخره بود. درست وقتی که می‌خواست از تهیونگ دوری کنه، حالا اون روبروش ایستاده و قرار بود توی اولین موزیک ویدیوش باشه.
حس میکرد زندگی داره باهاش شوخی می‌کنه.
حتی وقتی اعتراض کرد معلوم شد این خودش نیست که حق انتخاب داره. حداقل نه الان که هنوز هیچ جایگاهی تو این صنعت نداشت.
بهش گفتن تهیونگ تنها بازیگرش نیست و چند تا مدل آسیایی دیگه هم قراره همکاری کنن و جونگکوک مجبوره با این شرایط کنار بیاد. مزخرفاتی در مورد اینکه کمپانی میدونه چطوری باید شروع کنه به سر زبون افتادن و محبوب شدن!

-آماده‌ای جِی‌کِی؟

با صدای فیلمبردار سر تکون داد و سر صحنه رفت. یه ماشین و پرده‌ی سبز بزرگ پشتش برای اولین صحنه آماده بود‌.
تهیونگ اونجا، روی صندلی راننده نشسته بود‌ و اون باید تو لحظه‌ای که بهش اعلام میشد سوار ماشین میشد.
عرق کرده بود.
انگار امروز قرار بود از اضطراب گند بزنه به همه چیز و می‌دونست این حس به خاطر ترس از فیلمبرداری نبود.
اون فقط میخواست از تهیونگ دوری کنه؛ و معلوم شده بود اونقدر خوش شانس نیست که بتونه به خواسته‌ش برسه.
لعنت بهش..لعنت به تهیونگی که این طوری گیجش کرده‌ بود.

-تو کسی نیستی که من میخوام.

جمله‌ای که این چند روز همیشه با خودش تکرار میکرد رو زیر لب گفت و با بستن پلک‌هاش سعی کرد تهیونگی که با لباس‌های مشکی و موهای بلند شده، از جایی که نشسته بود نگاهش میکرد رو نادیده بگیره.
این دیگه چه عذابی بود؟

.

.

.

بطری آبی که تهیونگ به سمتش گرفته بود رو با تشکر زیر لبی گرفت و نگاهش رو به نمای شهر روبروش داد.
یک ساعتی از تموم شدن فیلمبرداری می‌گذشت و حالا که نزدیک غروب بود تو تراس طبقه‌ی آخر روی صندلی‌های نه چندان راحتش نشسته بود.

-عالی بودی جونگکوک.

نگاهی به تهیونگ انداخت و لبخند کوچیکی زد. پسر بزرگتر روی صندلی کناریش نشست و جونگکوک بطری آبی که دستش بود رو سر کشید تا فقط کمی از حس معذب بودنش کم کنه.

-دوست نداشتی من اینجا باشم. نه؟

تهیونگ پرسید و نگاه متعجب پسر دیگه به سمتش چرخید:

-ن-نه نه! چرا اینو میگی؟

هول شده گفت و تهیونگ لبخندی زد که رنگ غم داشت:

-نگاهت دروغ نمیگه. کل امروز طوری نگاهم میکردی انگار اینجا یه مزاحمم.

سرش رو پایین انداخت و جوابی نداد. در واقع چیزی نداشت که بگه. چطوری بهش می‌فهموند فقط میخواد از حسای جدیدش فرار کنه؟
چطوری می‌گفت از خودش ناامید و عصبیه نه هیچ کس دیگه؟
نمیخواست قبول کنه اینقدر ضعیفه. نمی‌خواست تهیونگ بدونه چقدر نگاهی که بهش داشته تغییر کرده. می‌ترسید این رو بفهمه چون حتی خودش از درست و واقعی بودنش مطمئن نبود.

𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now