نه میتونم تو رو به خاطر نخواستنِ خودم سرزنش کنم و نه میتونم بدون تو زندگی کنم.
تو کاری کن مجبور نشم از هیچ کدوممون ناامید بشم.***
پا روی پا انداخت و با نگاه کردن به کفپوش تیرهی زمین سعی کرد عصبانیتش رو سر ریموند خالی نکنه.
عصبانیتی که چند هفتهی طولانی توی قلبش نگه داشته بود و حالا داشت فوران میکرد.
خسته بود از کنار گذاشته شدن. با اینکه قراردادهاش دوباره بسته شدن و قرار بود سر کارش برگرده، میترسید هر لحظه دوباره کنار گذاشته بشه.-حالا مشکلت چیه وی؟ از فردا فیلمبرداری داری و مثل گذشته سرت شلوغ میشه. منظورت چیه که مطمئن نیستی بخوای دوباره کار کنی؟
مرد گفت و روی صندلی روبروی تهیونگ نشست. همین الانش هم میتونست سرخ شدن صورت اون از عصبانیت و اینکه چطور خودش رو کنترل میکنه رو ببینه.
اون تهیونگ رو میشناخت. مدتها بود مثل دوستهای نزدیک بودن؛ البته فقط در مورد کار. قرار نبود حرف زیادی به جز در مورد مدلینگ و برنامههاش ازش بشنوه؛
اما میفهمید پسر روبروش چقدر شکسته به نظر میاد و بهش حق میداد. ولی باید آرومش میکرد.-واسه اضافه وزن یک ماه کامل همه دورم انداختن. همهی قراردادها رو عقب انداختن یا کنسل کردن. چرا باید خودمو اینقدر کوچیک کنم و همیشه منتظر اشارهی برندا باشم؟
از بین دندون گفت و ریموند با تعجب بهش نگاه کرد:
-متوجهی داری در مورد کدوم صنعت حرف میزنی وی؟ همه تو همین شرایطن.
پسر عصبانی حتی بهش نگاه نمیکرد و معلوم بود قرار نیست با این حرفها آروم بشه.
-فکر میکنی به فکر تو نبودن؟ کمپانی همیشه ازت حمایت کرده. از همهی مدلهاش حمایت میکنه. و این مدت که قراردادها رو کنسل کردن به خاطر اضافه وزنت نبوده. نمیخواستیم از پا در بیای. باید استراحت میکردی.
با ملایمت بیشتری توضیح داد و تهیونگ خسته از شنیدن این حرفها سری تکون داد و از جا بلند شد.
-همهی حرفات قبول. بالاخره که باید همه چیزو تحمل کنم.
با بیخیالیِ ساختگی گفت و بدون صبر کردن برای شنیدن جواب مدیر برنامهش از اتاقِ اون و بعد ساختمان بیرون زد.
میدونست هیچ چیزی قرار نبود تغییر کنه پس چرا نمیتونست آروم بگیره؟
حداقل از الان به بعد میتونست کمتر اهمیت بده. میتونست خودش رو به بیخیالی بزنه.
همون کاری که همیشه میکرد و حالا از دستش رفته بود و انگار فراموش کرده بود باید تو همه چیز تظاهر کنه.باد سردی که یک دفعه به صورتش خورد باعث شد لبههای کتش رو به هم نزدیکتر کنه و چشمهای باریک شدهش رو به مسیری که به ماشینش میرسید بدوزه.
مطمئن بود امشب با این سرما و برف آرومی که در حال باریدن بود تا صبح توی خونهش هم قراره یخ بزنه چون سیستم گرمایشش هر یک ساعت قطع میشد و باید صبر میکرد تا خودش درست بشه!
زیر لب فحش داد و گوشهی ذهنش به خاطر سپرد فردا حتما کسی رو برای تعمیرش خبر کنه.
YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...