-چرا برای داشتنم تلاش نکردی؟
+فکر میکردم تا ابد زمان دارم. اشتباه میکردم.
***چند دست از لباسهاش رو روی تخت انداخت تا از بینشون یه چیز راحت انتخاب کنه؛ در حالیکه زیرلب برای گربهی سفیدش که گوشهای از تخت دراز کشیده بود آهنگ میخوند.
شب قبل کمتر از چهار ساعت خوابیده و حالا مجبور بود زود بیدار بشه تا به کارهای برنامهش برسه.
حتی قهوه هم نتونست اون روز صبح سرحالش کنه ولی تصمیم گرفت توی راه از کافهی بیرونبر نزدیک خونهش یه لیوان دیگه بخره تا شاید نتیجهی بهتری ببینه.
نزدیک به یک هفته از دیدن دوبارهی جونگکوک بعد از سالها میگذشت و تصمیم داشت امروز بالاخره ازش بخواد همدیگه رو ببینن.
ترم یک دانشکدهی موسیقی برای تهیونگ روزهای شیرینی بود. گرچه بعد از مدت کوتاهی فهمید هیچ استعدادی تو این رشته نداره، آشنایی با جونگکوک باعث میشد دلش بخواد تلاش کنه تا شاید بتونه همین رشته رو ادامه بده.
جونگکوک اون موقع کم حرفترین فرد کلاس بود و حتی تهیونگ با تمام سماجتی که به خرج میداد، هیچ وقت نتونست اون رو به حرف بیاره. حتی سعی کرد از زبون مشترکشون، کرهای استفاده کنه تا توجه اونو جلب کنه اما اونجا بود که متوجه شد جونگکوک توی نیویورک به دنیا اومده و به سختی چند کلمه و جملهی سادهی کرهای بلده.-هی فکرشم نکن.
با صدای بلندی گفت تا جلوی پینات، گربهی سفیدش که تقریبا نزدیک بود لیوان آبمیوه رو از روی پاتختی پایین پرت کنه، رو بگیره.
نمیدونست اون چه علاقهای به پرت کردن چیزها از ارتفاع داره.-گربهی بد.
با اخم و لبخندی که نمیتونست کنترلش کنه گفت و پینات بیتوجه به اون از تخت پایین اومد تا از اتاق بیرون بره.
تهیونگ جلوی آینه رفت تا موهاش رو شونه کنه. عطر خنکش رو به مچ دستش اسپری کرد و بعد دستش رو به دو طرف گردنش کشید.
استرس داشت. میترسید جونگکوک مثل گذشته بخواد ازش دوری کنه و قبول نکنه همدیگه رو ببینن.
دقیقا نمیدونست چی از اون پسر میخواد. برای فعلا همین که بتونه اون رو ببینه و بدون دغدغه باهاش صحبت کنه، کافی به نظر میومد.
نمیخواست به علاقهی سادهی چند سال پیشش دامن بزنه؛ فقط نمیتونست کنجکاوی دائمیش نسبت به جونگکوک رو از بین ببره.
انگار این کنجکاوی هیچ وقت قرار نبود کم بشه. شاید همین بود که باعث میشد جذب جونگکوک بشه.
با زنگ خوردن موبایلش دست از بستن دستمال گردن سفید رنگش کشید و اون رو از روی تخت، میون انبوه لباسها برداشت تا جواب بده.-بله ریموند؟
موبایل رو بین گوش و کتفش نگه داشت و سعی کرد گرهی دستمال گردن رو ببنده تا سریعتر آماده بشه، چون همین حالا هم دیر کرده بود.
-وی. حالت چطوره؟ قرار آرایشگاه که یادت نرفته؟
-خوبم. نه دارم میرم.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Acak[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...