Part 32(The Last)🐋

3.8K 501 395
                                    

گاهی فکر میکنم باید از آدما فرار کنم.
نه به خاطر اینکه اذیت شدن منو بترسونه؛ بلکه از اذیت کردن بقیه می‌ترسیدم.
مثل امروز؛
اولین باری بود که به خاطر ترس از اشتباهات خودم دوست داشتم از جونگکوک دور بشم. می‌ترسیدم دیدن این احمقی که از خودم ساختم باعث بشه کمتر منو بخواد.
میون گریه و یکم مستیِ بعد از اولین تراپی، هیچ چیزی برای دیدن نداشتم.
یک ساعتی از برگشتن به خونه گذشته بود اما هنوز هم با لباس‌هایی که تنم بود، گوشه‌ی تخت نشسته بودم و اشک‌هامو با لبه‌های آستینم پاک می‌کردم. نمی‌دونم چی اینقدر درد داشت وقتی نتونستم حتی با روانشناسم حرف بزنم و تنها جمله‌هایی که گفتم "احساس تنهایی میکنم" و "میخوام شغلمو نگه دارم" بود.

-چرا مجبورم می‌کنی درمان بشم؟ تو که...عاشقم نیستی. حتی اگه الان ترکم کنی می‌بخشمت. سعی می‌کنم بفهممت.

بدون اینکه به جونگکوکی که به دیوار روبروم تکیه داده بود نگاه کنم، گفتم و لیوان نوشیدنیم رو با دست‌های لرزون روی میز عسلی کنار تخت گذاشتم.

-ترکت کنم و چیکار کنیم؟ چرا به این فکر می‌کنی‌؟

بدون مکث گفت و صداش کلافه یا خسته به نظر نمی‌اومد. در عوض با حوصله و آروم گفت. انتظار داشتم از دیدنم وقتی اینقدر ضعیفم ناامید باشه ولی شاید اینطور نبود.

-نمی‌بینی چقدر داغونم؟ خیلی ضعیفم و تو مجبوری اینطوری منو ببینی.

در حالی که به خودم اشاره می‌کردم گفتم و اون تکیه‌ش رو از دیوار برداشت تا سمتم بیاد:

-ته!

نمی‌خواستم نزدیک‌تر بشه اما دقیقا کنار من روی تخت نشست:

-تو ضعیف نیستی. اگه من و تو الآن اینجا کنار همیم...به خاطر توئه. به خاطر اینه که تو صدامو شنیدی و منو دیدی. و حتی اگه ضعیف باشی...

نگاه منتظرم این بار بهش خیره بود و حتی وقتی نزدیک‌تر اومد نتونستم مخالفتی کنم.

-من آدما رو به خاطر اینکه ضعیفن ول نمی‌کنم.

آب دهنم رو با سختی پایین دادم و به تک تک اجزای صورتش و در آخر لب‌هاش خیره شدم تا ادامه‌ی حرفش رو بزنه. دیگه گریه نمی‌کردم.

-و تو رو اصلا ول نمی‌کنم.

بیخودی نفس نفس می‌زدم و با چشم‌های بزرگ شده به جونگکوک، کسی که عاشقش بودم خیره شدم.
کمی مست بودم اما نه اونقدری که اشتباه بشنوم.
چطور اینقدر ساده قلبم رو ذوب می‌کرد؟
دست‌هام دور گردنش حلقه شد و بدون معطلی بوسیدمش.
محکم و با عجله. انگار که می‌ترسیدم حرفش رو پس بگیره.
دست‌هام دورش حتی محکم‌تر شد و روی رون‌های محکمش نشستم. شاید الکل توی خونم بهم جرئت بیشتری می‌داد، اما می‌دونستم دلیل اصلیِ بی پرواتر بودنم، دست‌های جونگکوک بود که به کمرم چنگ می‌انداخت. حس این رو داشتم که خواسته میشم.
واقعا حس می‌کردم همونقدری که بهش محتاجم، منو میخواد.
چون چطور ممکن بود من رو اینطوری، پر از نیاز و در عین حال با احتیاط ببوسه و حسی بهم نداشته باشه؟
عقب کشیدم تا به چشم‌هاش نگاه کنم و هر دو نفس نفس می‌زدیم.
لب‌های مرطوبش رو توی دهنش کشید و از پایین با چشم‌هایی که کمی خمارتر از همیشه بودن بهم خیره شد.
دستم بالا اومد تا با سر انگشت‌هام، پوست گرم صورتش رو لمس و زیباییش رو حس کنم.

🎉 You've finished reading 𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤) 🎉
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now