من فقط بهش نگاه کردم و میدونستم حالا وقتی بهم خیره میشه حس دیگهای داره.
***
چند دقیقه از بیدار شدنش میگذشت ولی خستگی اجازه نمیداد چشمهاش رو باز کنه. تهیونگ کنارش نبود و نمیدونست چرا باید الان گرمای دستهای اونو از دست بده.
شاید همین باعث شد بالاخره چشمهاش رو باز کنه تا علت نبودن پسر رو بفهمه.-ته؟
با صدای گرفته از خواب صداش زد و وقتی جوابی نگرفت حدس زد اون باید رفته باشه.
گوشهی لبهاش ناخودآگاه پایین اومد و بلند شد تا لباسهای تمیز و راحتی از توی کمش پیدا کنه و بپوشه.
شبِ قبل دیوونه کننده بود. جونگکوک هنوزم اون گرما و نزدیکی تنهاشون به هم رو به یاد میآورد.
این بهترین تجربهش بود و نمیتونست فراموش کنه چقدر حس خوبی داشت.
تهیونگ داشت کاری میکرد اون واقعا "زندگی" کنه. داشت دستشو میگرفت و میبردش توی دنیایی که حالا دو نفره بود.
جونگکوک از تنهایی خسته بود و تهیونگ بهش یه آغوش امن و قلبش رو داده بود.
چی میتونست جلوی حسهای خوبش رو بگیره؟
بعید میدونست دیگه دلش بخواد برگرده به زندگیِ قبل از اون.
میتونست بفهمه دیگه اون کسی نیست که مدام از این حسها و خواستهی قلبش فرار میکنه؛ و این جدید بود.
همه چیز با تهیونگ جدید بود. گرم و پر از شوق بود.
صورتش رو شست و دندونهاش رو مسواک زد. میخواست به تهیونگ زنگ بزنه اما موبایل پسر روی میز اتاقش بود و حالا میتونست حدس بزنه اون برای کاری رفته و برمیگرده.
همین بهش انرژی میداد.
تهیونگ مثل یه انگیزه بود. یه انگیزهی شیرین و خواستنی برای ادامه دادن.
قهوه ساز رو روشن کرد و منتظر موند تا ماگش از مایع خوشبو پر بشه و همون موقع رمز درش زده شد و تهیونگ داخل اومد.
صورتش سرخ بود و موهای به هم ریخته و لباس ورزشیش نشون میداد برای دویدن بیرون رفته.
ماگش رو روی کانتر رها کرد و سمت پسر رفت تا بغلش کنه. همین دوریِ کوتاه دلتنگش کرده بود. چه بلایی داشت سرش میاومد؟-نه باید دوش بگیرم.
تهیونگ غر زد اما پسر کوچیکتر نادیدهش گرفت و دستهاش رو دور تنِ اون پیچید. چطوری باید بهش میگفت به هیچ چیز اهمیت نمیده و فقط میخواد اون رو نزدیک خودش نگه داره؟
-خوبی؟
پرسید و کمرش رو نوازش کرد. پسر توی بغلش جمع شد و صدایی برای تأیید از گلوش بیرون اومد.
-مطمئنی؟ بدنت درد نمیکنه؟ چرا رفتی دوئیدی؟
تهیونگ کمی عقب رفت تا بهش نگاه کنه و به نگرانیش لبخند زد:
-خوبم جونگکوک. زدی داغونم کردی ولی خوبم.
گفت و به درد کمر و پایین تنهش اشاره نکرد. حتی اینکه حس میکرد عضلات داخلی رونش گرفتهن رو نادیده گرفت تا به جونگکوک عذاب وجدان نده.
اون فقط لیاقت آرامش و عشق رو داشت؛ لیاقت حسهای خوب.
YOU ARE READING
𝐀𝐭 𝐥𝐞𝐚𝐬𝐭 𝐭𝐰𝐨 𝐬𝐚𝐝 𝐰𝐡𝐚𝐥𝐞𝐬 (𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤)
Random[Completed] {دسته جمعی یعنی حداقل چند تا نهنگ غمگین؟ پیدام کن، غمگین باش و دستمو بگیر وقتی میزنم به ساحل. دستهی من باش.} ᯾︎ •کاپل: ویکوک/کوکوی •ژانر: زندگی روزمره، رومنس، انگست، اسمات •روزهای آپ: پنجشنبهها،...