بوسه ی سمی-قسمت پنجاه و ششم

62 18 0
                                    


56.

روی در بسته ی توالت فرنگی نشسته حرکات پدرش را با کنجکاوی تعقیب میکرد.اونر تشت متوسطی برداشت و درونش آب و محلول ضدعفونی کننده ریخت و زمین جلوی پای بوراک گذاشت:"پاچه شلوارتو بده بالا و پاهاتو بذار توی این"

بوراک حتی امتحان نکرد.به دروغ گفت:"شلوارم تنگه بالا نمیاد"

اونر چمپاتمه زده جلویش اینطرف تشت منتظر بود:"پس درش بیار چون ممکنه خیس بشه"متوجه بود بوراک پیژامه ی گشاد بتن دارد ولی معلوم بود هنوز مست بود که برای مخالفت کردن دنبال بهانه بود.

بوراک راضی از کار کردن بهانه اش،به سرعت شلوارش را در آورد و پاهایش را طبق دستور دکتر ارکان،درون مایع صورتی رنگ تشت فرو کرد ولی همان ثانیه اول حس کرد کف پاهایش آتش گرفتند! از شدت سوزش داد کشید و خواست زانوهایش را بالا بیاورد ولی اونر مچ پاهایش را گرفت و بزور در ظرف نگه داشت: "همین اولش درد داره تحمل کن باس ضدعفونی بشن"

"اوف اوف اوف!خیلی بده..." بوراک به هر دو زانوی لختش چنگ زده ریز ریز تکان میخورد:"آخه مگه زخمام بسته نشدن؟"

اونر سر به زیر مشغول شستن پاهای پسرش بود:"سه تا زخم بزرگ داشتی

یکیش در حد بخیه باز شده بود"

بوراک دیگر چیزی نگفت.می خواست از این لحظه ی ناب لذت ببرد.با پدرش در آن محیط تنگ مثل همیشه تنها بودند و دستهای پرمهر اونر پوست او را نوازش میکرد.

اونر سعی میکرد سرش را پایین نگه دارد.بعد آن پیامها ذهنش حسابی درگیر شده بود و حالا بوراک عمداً شلوارش را درآورده حتی رانهایش را از هم جدا کرده نشسته بود تا با شورت تنگ و قرمزش که فرم عضو جنسی ش را بطور کامل به نمایش می گذاشت؛ نظر او را جلب کند و شاید تحریکش کند!

بوراک بی صبرانه منتظر نگاه پدرش بود بطوری که چند بار دستش برای لمس کردن سر او که جلویش خم بود دراز شد ولی دلیلی برای این کارش پیدا نمیکرد که بناگه اونر با شروع جدی صحبت،او را شوکه کرد.

"امروز یکی از دوستات بهم سمس زد!"

چشمان بوراک با وحشت گرد شد.هیچ فکرش را نمیکرد اونر حرفش را پیش بکشد!

اونر با حوصله به کف پاهای پسرش دست می کشید و با ملایمت می شست.

"حالا نمیدونم واقعاً دوستت بود یا یه باج گیر..."

بوراک دستهایش را روی زانوهایش مشت کرد تا با فشار مانع لرزش بدنش شود.

"خب؟!" مجبور بود جوابی بدهد.

"خب که...یه سری چرت و پرت نوشت سر در نیاوردم!"نگاه اونر بالا آمد و به چشمان خشک شده ی پسرش افتاد:"تو با کسی در مورد منو...زندگیت حرفی

Poison KissWhere stories live. Discover now