بوسه ی سمی -قسمت شصت و دو

58 19 0
                                    


62.

همانطور که بوسه ها را پشت سرهم از دهان بوران می دزدید دست به بلوزش برد و مشتاق برای دیدن دوباره ی تن گارسونش مشغول باز کردن دکمه ها شد.بوران حرکت دستهای انگین را روی سینه اش حس کرد و نفس بریده از لبهایی که جلوی دهانش را گرفته بودند نالید:"دستامو باز کن"

انگین از فرصت جدا شدن لبهایشان استفاده کرد و صورتش را به گردن بوران رساند تا به محض ظاهر شدن آن ستون سفید بوسه باران کند.

"اینطوری سکسی تره!"

بوران نفس خیس انگین را زیر گوشش حس کرد و از شدت هیجان بخنده افتاد:"بریم تخت!؟"

ولی انگین نشنید.حواسش درگیر لخت کردن بوران بود!بوران دستها را از گردن انگین درآورد و پایین انداخت تا کمکش کرده باشد.

"این لباسا هیچ بهت نمیاند!"انگین غرید و با خشونت بلوز را از شانه هایش عقب کشید و تا روی بازوهایش پایین آورد ولی دستبند مانع درآمدن کامل لباس بود.

بوران با خجالت زمزمه کرد:"دوست داری بازم ساحلی بپوشم؟!"

انگین با دیدن بدن خوشتراش پسر جوان بیشتر تحریک شد و دوباره حمله

کرد.یک دستی بغلش کرد و لبهایش را به گردن او چسباند. همانطور بوسه زنان با دست دیگر به سینه ی صاف بوران چنگ زد تا همان برآمدگی خفیف و نوک برجسته اش را با کف مالش دهد.

"دوست دارم هیچی نپوشی!"

بوران خنده ی مستانه ای کرد و او هم با دستهایی که پایین بین لگنشان گیر افتاده بود از روی شلوار عضو انگین را که حجم روبه افزایشش دو دستش را پر میکرد قاپ زد:"میدونستم از من خوشت اومده!"

انگین فشار و تلاش انگشتان بوران را روی آلتش حس کرد و از لذت این تماس ناگهانی ضجه زد:"بریم تخت!"

بوران با عشق خندید و انگین کنار رفت،دست به زنجیر دستبند انداخت ،کشید و بدون آنکه حتی نگاهی به وضعیت او یا خودش بکند به سمت اتاق خوابش راه افتاد.

لحظاتی همانطور پشت در بسته ماند.نمیدانست داخل برود و همانطور که هیلمی همیشه میگفت حرفهای دلش را بزند و تکلیف خودش را مشخص کند یا نه برای مطمئن شدن یا شاید بالا بردن شانس موفق شدنش برای خودش زمان بخرد! یک نگاه پشت سرش انداخت.انگار امید داشت هیلمی با آن نگاه بدجنسش به او خیره شده باشد تا طعنه های مفیدش را پشت سرهم بارش کند ولی هیلمی سر در موبایلش حتی متوجه بجوش آمدن آب هم نبود.

شماره ی آن مشتری مرموز به اندازه ی خودش عجیب بود.کدی که حتی معلوم نبود به کدام کشور تعطق دارد با روندی غیرممکن اعداد که به ششصد و شصت و شش ختم شده بود!بیشتر انگار شوخی تیکتاکی باشد! عجیب تر اینکه حواس او هنوز هم جلب پسرک توریست مانده حتی بطرز احمقانه ای منتظر تماسش بود!آنقدر که موبایل را حتی لحظه ای کنار نمیگذاشت تا به کارهایش برسد. بناگه با دستی که از عقب به شانه اش خورد بخود آمد.آلپرن بود!

Poison KissNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ