بوسه ی سمی -قسمت هفتاد و هشتم

50 13 0
                                    


78.

نفس زنان و خسته خود را عقب کشید و دوباره به دیوار بتنی کوتاه پشت سرش تکیه زد.از آن زاویه می توانست قطرات سفید شهوتش را که از تن معشوقش به کف آجری رنگ بام چکه می کرد ببیند.مسلماً برای هر مردی این زیباترین و افتخارآمیز ترین صحنه ی زندگیش حساب میشد!

آراس با ضعف دستش را برای برداشتن شلوارش دراز کرد ولی چاتای به سرعت دولا شد و شلوار را روی زمین به سمت خودش کشید:"نه هنوز نپوش کارم تموم نشده!"

آراس از خجالت بخنده افتاد. زانوهایش را بهم نزدیک کرد و سرش را کج کرد تا چاتای را که زیرپاهایش نشسته بود ببیند:"پشت بام شهر بازی سکس کردیم!دیگه چه کاری میتونی داشته باشی؟!"

چاتای با لبخند شیطنت آمیزی برلب همچنان مشغول تماشای باسن و رانهای خوش فرم آراس بود:"پاهاتو باز کن...هنوز سیر نشدم!"

آراس اخم شیرینی کرد و با کرختی نشست:"باید بریم خونه" و برای برداشتن شلوارش دوباره دست دراز کرد.چاتای این دفعه مانع نشد.

"پس بهتره تا تاریک نشده راه بیفتیم" و خودش زودتر از جا بلند شد و

شلوارش را درست کرد.

آراس درحالیکه نشسته شورت و شلوارش را با هم میپوشید سر بلند کرد و نگاهش کرد:"منظورم آپارتمان خودم بود!"

چاتای با بی تابی جیبهای شلوارش را گشت.حس میکرد به سیگار نیاز دارد:

"هر چی بخوایی من بهت میدم"

آراس اینبار روی زانوهایش ایستاد تا باقی شلوارش را بالا بکشد:"عجله چیه؟ بریم یه دوش بگیریم استراحت کنیم منم جمعو جور کنم صبح زود راه می افتیم"

از جا بلند شد تا کمربندش را هم سرپا ببندد که یک لحظه سرش گیج رفت و برای کمک گرفتن از چاتای دست دراز کرد.چاتای سریع متوجه شد! دو دستی بازویش را قاپید و او را به سمت خود کشید:"چی شد؟!"

آراس سر به سینه ی چاتای گذاشت و چشمانش را بست.تازه متوجه میشد چقدر تشنه بود.شاید هم این نیاز همان لحظه شکل گرفته بود!

"هیچی...فقط...نمیدونم..."

چاتای به فوریت متوجه شد:"نکنه گشنته؟!"

آراس چشمانش را باز کرد و سعی کرد روی پاهایش برگردد:"تو خونه یه چیزی میخورم!"ولی یادش آمد کیسه ی خون در خانه نبود و آنرا در کوله به استودیو برده بود!

"لعنت!"دو قدم تلو خوران عقب برداشت:"باید یه سر برم آتلیه!کوله ام اونجا

جا مونده"

چاتای به سمتش قدم برداشت و دوباره بازویش را گرفت چون از رنگ پریده و چشمان ناگهان خوابالود شده ی آراس متوجه ضعفش شده بود.

Poison KissDonde viven las historias. Descúbrelo ahora