12.
خارجی بودنش بهانه ای شده بود تا بچه ها دورش حلقه زده مشتاقانه او را به حرف بکشند و چاتای پشیمان از برملا کردن چنین حقیقتی، سعی میکرد با جوابهای کوتاه و پیش پا افتاده،از مرکز توجه فرار کند.تنها آلپرن بود که در گوشه ای خود را با مرتب کردن اطراف برای دور دوم عکاسی مشغول نشان میداد ولی هیلمی مطمئن بود گوشش با جمع است و از همه بیشتر کنجکاو شنیدن حرفهای اولوسوی است.با اینکه نمی خواست تنهایی عمدی او را بهم بزند ولی بخاطر رفتار زشت خود عذاب وجدان داشت و برای آشتی کردن و بدست آوردن دوباره ی دل عشقش صبر نداشت پس تا کسی حواسش به آنها نبود سراغش رفت.
"آلپرن؟"و از کنار به او چسبید تا کسی صدایشان را نشنود:" من بابت رفتار و حرفهای امروز صبح معذرت میخوام "
آلپرن همانطور سر به زیر مشغول بود:"مساله نیست"
صدایش در حد زمزمه به سختی گوش هیلمی رسید و دلیلی شد تا هیلمی به آن بهانه سرش را نزدیک تر ببرد و حتی شانه ی آلپرن را ببوید:"میدونم تند رفتم ولی بخاطر خودت بود"
آلپرن متوجه شد و با اکراه خود را کنار کشید:"میدونم!"
هیلمی محو چشمان سیاه و خمار آلپرن شد!"اما...چرا اون؟!واقعاً برام سواله آلپرن...چرا اینملی؟!"
آلپرن ابرو در هم کشید.انگار تازه متوجه میشد هیلمی بیش از حد انتظار یک همکار یا
حتی دوست به زندگی او دخالت میکند!!!
هیلمی با ادامه پیدا کردن سکوت پرخشم آلپرن نگاهش به دهان خواستنی او افتاد و آهسته تر اضافه کرد:"اینکه به دخترا علاقه نداری قبول! ولی بین پسرا...چرا آراس؟!"
آلپرن یک قدم عقب برداشت تا مسافت قانونی را رعایت کرده باشد! "تو چطور میتونی
چنین چیزایی ازم بپرسی؟اصلاً کی بهت اجازه داده؟!"
هیلمی متوجه تند رفتنش شد و لبخند مهربانی زد:"مگه رفیق نیستیم؟"
آلپرن خیره به چشمان پراحساس هیلمی دلش نیامد دل او را بشکند!پس دوباره رو به میز کار چرخید و زیر لب غر زد:"بهرحال نمیخوام در این مورد با کسی صحبت کنم"
"باشه...میفهمم"هیلمی لبخند خشکی زد و آهسته دور شد.مجبور بود عقب نشینی کند. آلپرن برای او حکم رز سفیدی را داشت که با خارهای تیز و حتی زهراگینش اجازه ی نزدیکی به کسی نمیداد و او برای چیدن و بوییدن حتی شاید صاحب شدن و پرپر کردنش باید تک تک خارهایش را می برید!
انگین توانسته بود به بهانه ی بازجویی پلیسی،گارسون جوان را که بوران کوزوم نام داشت سر میز بیاورد و بوران راضی از وقفه در کارش که فرصت استراحت کردن به او میداد مقابل آراس نشست.
YOU ARE READING
Poison Kiss
Fanfictionچشمانش را از لذت چیزی که حتی نمی دانست چیست بست و لبهایش را بر برآمدگی کوچک و ضربان داری که او را برای دریدن،چشیدن و مکیدن وادار میکرد چسباند. چه حس خوبی داشت حتی اگر چه نمی توانست بخورد! بناگه دست گرمی دست سرد او را گرفت و ناله ی عاشقانه ای شنیده ش...