مرد بالاخره میز ییبو رو که انتهاییترین و دور از چشمترین میز کلاب بود، پیدا کرد و با قدمای تندی سمتش رفت. روی صندلیای درست روبهروی ییبو نشست؛ سمتش خم شد و گفت:
-وانگ ییبو! چه سعادتی!
صورت ییبو توی بیحسترین حالت ممکنش بود. با اوقات تلخی جواب داد:
-جدی؟ ببینم اگه زبونتو از حلقت بکشم بیرون بازم این حسو داری؟
مرد خودشو عقب کشید و روی صندلیش صاف نشست:
-امروز بیاعصابتر از همیشهای.
ییبو کیف پارچهای کوچیکیو از کنار پاش بلند کرد و روی میز انداخت:
-پس به نفعته دست خالی نباشی.
چشمای مرد با دیدن کیف برق زدن. تک خندهای کرد و گفت:
-و مثل همیشه دست و دل باز.
-مینالی یا نه؟
-طرف مرده.
-کِی؟
-دقیق معلوم نیست، شاید دو یا سه هفته پیش. جنازهشو دیشب تو خونهش پیدا کردن.
ییبو چند لحظه فکر کرد و بعد پرسید:
-دفترچه چی شد؟
-هیچی اونجا نبود، هیچی. انگار یکی زودتر رفته بوده سراغش. بعیدم نیست همونا کشته باشنش.
-نشونهای نذاشتن؟
مرد سرشو به طرفین تکون داد:
-هیچی. مثل روح اومدن و هرچیو که دنبالش بودی جارو کردن و بردن.
ییبو ناخن شستشو بین دندوناش گرفت. بعد از مکثی پرسید:
-خونهی پسرش چی؟
-دیشب جنازهی پسرشم توی خونهی خودش پیدا کردن.
-معلوم نشده کار کی بوده؟
-نه من وقتی رسیدم فقط یه خونهی بهم ریخته و دیوارای خونی و جای گلوله گیرم اومد.
ییبو سر تکون داد:
-که اینطور...
مرد کیف رو سمت خودش کشید:
-از دیدنت خوشحال شدم وانگ ییبو.
ییبو دستشو روی کیف گذاشت و گفت:
-یه چیز دیگهم هست که دلم میخواد ازت بپرسم.
مرد مردد نگاهشو سمت ییبو کشید:
-چی؟
ییبو وانمود کرد که توی فکر فرو رفته، گفت:
-هائوران خیلی برای صحت اطلاعاتی که میگیره خرج میکنه نه؟
مرد نامحسوس آب دهنشو قورت داد:
-هائوران؟
-یعنی... بیشتر از من خرج میکنه؟
-منظورتو نمیفهمم...
YOU ARE READING
•Mianju•
Fanfiction• میانجو 『کاپل: ییژان』 『ژانر: کرایم، انگست』 『نویسندگان: میلین و ایبو』 خلاصه: هردوی ما مثل تکتک افراد دیگهای که روزی روی این زمین زندگی کردن، نقابی به چهره داشتیم اما در مقابل هم مجبور بودیم حتی از چیزی ضخیمتر استفاده کنیم تا شاید بتونیم یه روز بی...