چند دقیقهای از رفتن ییبو گذشته بود. ژان فقط میخواست یه گوشه بشینه و سعی کنه کمی افکار پریشونشو سر و سامون بده. نگاهی به پشت سرش انداخت؛ قطعا دلش نمیخواست پاشو تو اتاقخواب اونا بذاره همینطور دوست نداشت با نشستن وسط راهرو یه احمق به نظر بیاد. مردد سمت هال رفت و گوشهای ایستاد. نگاهش خیره روی تلویزیون بود.
ناگیسا وقتی متوجهی ژان شد خودشو گوشهی مبل کشید و با تردید به سمت دیگهی مبل اشاره کرد:
-میخوای بشینی؟
ژان بدون اینکه نگاهشو از تلویزیون بگیره جواب داد:
-نه... راحتم.
ناگیسا بعد از چند لحظه پرسید:
-چیزی میخوری؟
-نه.
آب دهنشو قورت داد و نگاهشو سمت گوشهای نامعلوم کشید:
-هنوز خودمم نمیدونم چیشد که این وضع پیش اومد و... یهو از اینجا سر در آوردم... به هرحال... ببخشید که الان وسط خونهتم...
ناگیسا فورا دستشو تکون داد و گفت:
-نه نه نه ایراد نداره راستش... درست نمیدونم چرا ولی...
لبخند کمرنگی زد و ادامه داد:
-از دیدنت خوشحالم.
ژان نفسشو با صدا بیرون داد و نگاهشو به ناگیسا دوخت:
-بیخیال باشه؟ بیخیال.
ناگیسا نگاهشو پایین کشید و سمت تلویزیون چرخوند. ژان بعد از چند دقیقه سکوت مردد گفت:
-میتونم... یه سؤال ازت بپرسم؟
ناگیسا نگاهش کرد و سر تکون داد.
-اگه خواستی جواب نده ولی لطفا جواب سر بالا هم تحویلم نده.
ناگیسا بعد از مکثی این دفعه با شک سر تکون داد که ژان بلافاصله پرسید:
-ییبو میدونه داره چیکار میکنه؟
ناگیسا سرشو کمی پایین انداخت:
-متأسفانه... آره.
-پس عقلشو از دست داده، چه عالی.
-حقیقتا... شاید اگه عقلشو از دست داده بود بهتر بود، حداقل... برای خودش.
ژان نفسشو با صدا بیرون داد و گفت:
-دلم میخواد فرار کنم.
-نمیخوام بترسونمت ولی...
ناگیسا چشماشو سمت ژان چرخوند و ادامه داد:
-اگه ییبو واقعا بخواد اینجا... یا هر جای دیگه نگهت داره... هیچ کاری از دستت برنمیاد.
ژان شونهای بالا انداخت:
-فعلا که بد نیست. حداقل زندهم... میدونی چند ساعت پیش یکی از همکاراش وقتی داشت دنبالم میکرد بهم گفت تک تک استخونامو خرد میکنه... ییبو هنوزم تمیزتر آدم میکشه نه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/283786200-288-k568855.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
•Mianju•
Fanfic• میانجو 『کاپل: ییژان』 『ژانر: کرایم، انگست』 『نویسندگان: میلین و ایبو』 خلاصه: هردوی ما مثل تکتک افراد دیگهای که روزی روی این زمین زندگی کردن، نقابی به چهره داشتیم اما در مقابل هم مجبور بودیم حتی از چیزی ضخیمتر استفاده کنیم تا شاید بتونیم یه روز بی...