سویین کلیدو گرفت، لبخند بزرگی روی لبش نشسته بود. نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت:
-یکم کمه ولی خب... سعیمو میکنم.
ییشینگ کمی سمتش خم شد و آروم گفت:
-هوی... یادت نره وانگ به طرف اهمیت میده. افسارت ول نشه گور خودتو بکنی.
سویین براش چشم چرخوند:
-توم فقط ضدحال بزن خب؟
ییشینگ دوباره به پشتی مبل تکیه زد و با لبخند مسخرهای جواب داد:
-حالا که اصرار میکنی باشه یادم میمونه.
-چجوری تو رو تحمل میکنم؟
سویین اینو گفت و با قدمای نسبتا تندی سمت راهپله رفت. به اتاق ژان رسید، کلیدو توی در چرخوند و داخل رفت. بلافاصله برگشت و درو پشت سرش قفل کرد.
ییبو با قدمای کند سمت طرف دیگهی سالن رفته بود و از طبقهی پایین، نگاهشو به در اتاق ژان دوخته بود.
ژان پشت به در روی تخت دراز کشیده بود اما با شنیدن صدای در، سمتش برگشت. گیج به دختری که جلوی در توی اتاق تاریک ایستاده بود، زل زد. خودشو به زحمت روی تخت بالا کشید که سویین چند قدمی جلوتر رفت و گفت:
-اسمت ژانه آره؟
-برو بیرون.
سویین لبخندی زد:
-نمیخوای یکم با هم حرف بزنیم؟
ژان کمی صداشو بالاتر برد:
-گفتم برو بیرون!
-خیلیخب، خیلیخب. فقط قبلش باید به یه چیزایی جواب بدی. مثلا اینکه بابای عزیزت اون دفترچه رو کجا قایم کرده.
ژان اخمی کرد:
-ییبو تورو فرستاده تا...
خندهش گرفت و با داد ادامه داد:
-ییبو هیچجوره نمیتونه عوضی نباشه؟!
-هی هی بهتره جلوی زبونتو بگیری، تضمین نمیکنم سرتو به باد نده.
قبل از اینکه ژان بتونه جوابی بده، موهاش توی مشت سویین بود و روی زمین پرت شد. درست روی پای زخمیش افتاد و داد دردناکش بلند شد؛ از درد روی زمین خم شده بود. سویین سمتش رفت و پاشو پشت سرش گذاشت:
-نمیخوای حرف بزنی؟
ژان با تموم توانش داد زد:
-ییبو!
سویین لحظهای فشار پاشو بیشتر کرد که سر ژان به شدت به زمین کوبیده شد. ژان خواست سرشو بلند کنه و خودشو از دست سویین خلاص کنه اما هنوز پای سویین روی سرش بود. سویین شمرده شمرده گفت:
-یه کلمهی دیگه جز جواب سؤالم از دهنت دربیاد مردی!
ژان که به هقهق افتاده بود، جواب داد:
BINABASA MO ANG
•Mianju•
Fanfiction• میانجو 『کاپل: ییژان』 『ژانر: کرایم، انگست』 『نویسندگان: میلین و ایبو』 خلاصه: هردوی ما مثل تکتک افراد دیگهای که روزی روی این زمین زندگی کردن، نقابی به چهره داشتیم اما در مقابل هم مجبور بودیم حتی از چیزی ضخیمتر استفاده کنیم تا شاید بتونیم یه روز بی...