「Part 40」

257 61 15
                                    

میز دوتا صندلی بیشتر نداشت؛ ژان همینطور که جلو می‌رفت، از سر نزدیک‌ترین میز یکی از صندلیای خالی رو برداشت و دنبال خودش کشید. صندلی رو کنار میز ییبو و بینگ‌ون گذاشت و نشست. حالا هر دوی اونا سکوت کرده بودن. ییبو نگاهشو سمت ژان چرخوند و کت و شلوار مشکی‌ ژانو با رگه‌های نقره‌ای که چیزی مطابق مد صد یا دویست سال پیش اروپا بود، از نظر گذروند. ظریف مثل یه شاهکار بود. ماسک مشکیش کل صورتشو پوشونده بود و فقط طرحایی نقره‌ای دور یکی از چشماش داشت؛ در عین سادگی، باشکوه بود. ژان سرشو بلند کرد و نگاهی به چشمای کنجکاو ییبو و بعد بینگ‌ون انداخت.

تام تو سکوت منتظر اشاره‌ی ژان موند تا شروع به حرف زدن کنه. ییبو با لحن سرد و خشکی گفت:

-کسی بهت یاد نداده بدون دعوت و اجازه نری سر میز آدم بزرگا؟

ژان تو گلو خندید اما سعی کرد سریع جلوی خودشو بگیره و صدایی ازش درنیاد. علاوه‌بر روی مهربون ییبو، این روی سردشو هم ستایش می‌کرد. سرتاپای ییبو رو از نظر گذروند.
توی کت مشکیش که طرحای شلوغ طلایی داشت و با ماسک طلاییش که با شکل چندتا مار تزئین شده بود، بی‌نهایت خیره‌کننده بود. به تام اشاره کرد تا چیزی بهش بگه. تام بلافاصله خم شد و گوششو نزدیک ژان برد. چند ثانیه بعد حرفیو که ژان توی گوشش زمزمه کرده بود، خطاب به ییبو تکرار کرد:

-چه زود طرف بزرگترین معامله‌ایو که تو زندگیت داشتی از یاد بردی.

-اون انقدر احمق نیست که بیاد اینجا.

بینگ‌ون گفت:

-برو پیش مامان بابات بچه.

یکی از شیرینیای توی ظرفشو برداشت و سمت ژان گرفت:

-بیا اینم تو راه بخور.

ژان نگاهی به شیرینی توی دست بینگ‌ون انداخت. از حرفاشون به سختی سعی داشت جلوی خنده‌شو بگیره. دستی توی موهاش کشید.
بینگ‌ون شیرینی رو جلوی ژان روی میز گذاشت. ژان به پشتی صندلیش تکیه داد و دستاشو به سینه زد.
ییبو دیگه توجهی به ژان نکرد و نگاهشو سمت بینگ‌ون چرخوند. بینگ‌ون گفت:

-کل بارو می‌خوام. ده میلیون یوآنو امشب میدم، بقیه‌شم بمونه واسه وقتی تحویل گرفتمشون.

ییبو بلافاصله گفت:

-نه، من با سی میلیون از اینجا می‌رم و در عوض کل بارو تو یه نوبت می‌فرستم.

-فکر نکن اونقدر آدم قابل اعتمادی هستی که پولو یه جا بهت بدم.

-این شرایط منه اگه مشکلی باهاش داری می‌رم سراغ یکی دیگه.

بینگ‌ون به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:

-هیچکسو نمی‌تونی پیدا کنی. به علاوه، اگه بارا رو زودتر پخش نکنی لو میرن.

•Mianju•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang