『چند ساعت بعد』
ییشینگ همونطور که سینی غذارو با یه دستش نگه داشته بود، خمیازهای کشید. پیش خودش زمزمه کرد:-وانگ با این دوستپسربازیت ببین چه آشی پختی برامون...
آه کشید و نگاهی به بشقاب که با تخممرغ و بیکن پر شده بود،ک انداخت:
-خدمتکارم شدیم...
کشون کشون از پلهها خودشو بالا کشید و سمت اتاقی که ییبو بهش گفته بود، رفت. پشت در ایستاد و با لحن کشداری گفت:
-تق تق؟ دوستپسر سابق وانگ؟
چند لحظه منتظر شد ولی جوابی نشنید. دوباره گفت:
-الو؟ بیداری؟
بازم تنها چیزی که دریافت کرد، سکوت بود. آهی کشید و گفت:
-خیلی خب من دارم میآم تو.
دستهی درو پایین داد و درو باز کرد؛ سرکی توی اتاق کشید. ژان هنوز کف اتاق دراز کشیده بود و تنها نگاه خمارش به در دوخته شده بود. وقتی ییشینگ چشمش به ژان افتاد، یه ابروشو بالا انداخت و گیج نگاش کرد. زیر لب گفت:
-این دیگه... چه مدلشه؟...
ژان نگاهشو از ییشینگ گرفت، چشماشو بست و سرشو پشت ساق دستاش پنهان کرد. ییشینگ به خودش اومد و وارد اتاق شد. سینیو روی تخت گذاشت و سمت ژان رفت:
-هی با خودت چی کار کردی؟
ژان آب دهنشو قورت داد و لبای خشک شدهش رو از هم فاصله داد؛ با صدای گرفته و ضعیفی گفت:
-بهم یه مسکن بده.
ییشینگ کنارش روی یه زانو نشست:
-مسکن؟ فکر کنم قبلش باید پاشی نه؟
دست ژانو دور گردنش انداخت و با زور و زحمت روی تخت کشیدش. نگاهی به صورت رنگپریده، خونی و کبود ژان انداخت:
-اوه... رفیق حسابی حالت خرابه ها.
سینیو کنارش گذاشت:
-وانگ دستور صادر کرد برات صبحونه بیارم.
ژان به تاج تخت تکیه داده بود و حتی اونقدر جونی براش نمونده بود که تکون بخوره. لب زد:-لطفا... درد داره...
-من که حرفی ندارم فقط معدهت به فنا میره.
از توی جیبش ورقه قرصی در آورد و سمت ژان گرفت. ژان فورا ورقهی قرصو گرفت و با دستایی که میلرزیدن چندتا از مسکنا رو باز کرد و بلافاصله همه رو قورت داد. ییشینگ لیوان آبیو که کنار بشقاب توی سینی بود سمت ژان گرفت:
-بیا بگیر خفه نکنی خودتو وانگ زنده زنده میسوزونتم.
ژان بعد از مکث کوتاهی لیوان آبو از ییشینگ گرفت و گلوی خشک شدهش رو کمی تر کرد. زمزمه کرد:
KAMU SEDANG MEMBACA
•Mianju•
Fiksi Penggemar• میانجو 『کاپل: ییژان』 『ژانر: کرایم، انگست』 『نویسندگان: میلین و ایبو』 خلاصه: هردوی ما مثل تکتک افراد دیگهای که روزی روی این زمین زندگی کردن، نقابی به چهره داشتیم اما در مقابل هم مجبور بودیم حتی از چیزی ضخیمتر استفاده کنیم تا شاید بتونیم یه روز بی...