تام در اتاقو زد. ژان نگاهشو از ییبو که روی تخت بود، گرفت و به در خیره شد. بعد مکث کوتاهی گفت:
-بیا تو.
تام وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست:
-بیرون خبری نیست.
ژان که لبهی تخت نشسته بود، به دستاش تکیه داد و پرسید:
-از هائوران خبر داری؟
تام با ناامیدی سرشو به طرفین تکون داد:
-هیچی.
ژان پوزخندی زد:
-خودم به اینجا رسوندمش حالا برام آدم شده.
بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
-چیزیو که گفتم آوردی؟
تام قوطی فنوباربیتالو از توی جیب کتش در آورد و سمت ژان گرفت. ژان قوطی رو از تام گرفت و نگاهی بهش انداخت. بعد از مکثی قوطی رو توی جیبش گذاشت و نگاه خیرهش رو باز به تام داد. بعد مکثی گفت:
-وقتی اومدین چند نفر بودین؟
-پنج نفر.
-و الان چند نفرین؟
-دو نفر.
-دو نفرتونو با دست خالی کشته. رقتانگیز نیست تام؟
تام بعد از مکث کوتاهی مردد گفت:
-چرا هست.
-دارین ناامیدم میکنین.
تام لباشو توی دهنش کشید و آروم سرشو پایین انداخت. از سر عادت با ناخنش پشت دستشو خراش داد. بعد از زمانی که بهترین رابطشو از دست داد، پیدا کردن آدمای کاردرست و مورد اعتماد خیلی سخت شده بود و با اینکه تواناییای زیاد و پتانسیل بالایی داشت، همیشه نمیتونست به همهی کارا رسیدگی کنه ولی مسئولیت نتیجه همیشه گردنش بود. ژان بعد از چند ثانیه گفت:
-جنازهی اون دوتا رو جمع کردین؟
تام سر تکون داد:
-آره.
-تا الان حتما ناگیسا و اون پسره فهمیدن نیستیم. پس الان هم پلیس دنبالمونه هم آدمای ییبو.
ژان اینو گفت، ناخودآگاه برگشت و نگاهی به ییبو که روی تخت خوابیده بود، انداخت. تام پرسید:
-تا حرکت همون کشتی صبر میکنی؟
ژان باز نگاهشو به تام دوخت و گفت:
-کشتیای که هائوران برام جور کرده و خودش معلوم نیست کدوم گوریه؟ احمقی؟
-آ... آخه پروازا هم همشون عقب افتادن.
ژان دستاشو به سینه زد:
-نظر تو چیه؟ با هواپیما برم؟
-فکر میکنم نسبت به کشتی شرایط قابل پیشبینیتری داشته باشه. بلیط و مدارک جعلی هم که حاضره.
![](https://img.wattpad.com/cover/283786200-288-k568855.jpg)
YOU ARE READING
•Mianju•
Fanfiction• میانجو 『کاپل: ییژان』 『ژانر: کرایم، انگست』 『نویسندگان: میلین و ایبو』 خلاصه: هردوی ما مثل تکتک افراد دیگهای که روزی روی این زمین زندگی کردن، نقابی به چهره داشتیم اما در مقابل هم مجبور بودیم حتی از چیزی ضخیمتر استفاده کنیم تا شاید بتونیم یه روز بی...