「Part 19」

269 85 0
                                    

تام در اتاقو زد. ژان نگاهشو از ییبو که روی تخت بود، گرفت و به در خیره شد. بعد مکث کوتاهی گفت:

-بیا تو.

تام وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست:

-بیرون خبری نیست.

ژان که لبه‌ی تخت نشسته بود، به دستاش تکیه داد و پرسید:

-از هائوران خبر داری؟

تام با ناامیدی سرشو به طرفین تکون داد:

-هیچی.

ژان پوزخندی زد:

-خودم به اینجا رسوندمش حالا برام آدم شده.

بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:

-چیزیو که گفتم آوردی؟

تام قوطی فنوباربیتالو از توی جیب کتش در آورد و سمت ژان گرفت. ژان قوطی رو از تام گرفت و نگاهی بهش انداخت. بعد از مکثی قوطی رو توی جیبش گذاشت و نگاه خیره‌ش رو باز به تام داد. بعد مکثی گفت:

-وقتی اومدین چند نفر بودین؟

-پنج نفر.

-و الان چند نفرین؟

-دو نفر.

-دو نفرتونو با دست خالی کشته. رقت‌انگیز نیست تام؟

تام بعد از مکث کوتاهی مردد گفت:

-چرا هست.

-دارین ناامیدم می‌کنین.

تام لباشو توی دهنش کشید و آروم سرشو پایین انداخت. از سر عادت با ناخنش پشت دستشو خراش داد. بعد از زمانی که بهترین رابطشو از دست داد، پیدا کردن آدمای‌ کاردرست و مورد اعتماد خیلی سخت شده بود و با اینکه تواناییای زیاد و پتانسیل بالایی داشت، همیشه نمی‌تونست به همه‌ی کارا رسیدگی کنه ولی مسئولیت نتیجه همیشه گردنش بود. ژان بعد از چند ثانیه گفت:

-جنازه‌ی اون دوتا رو جمع کردین؟

تام سر تکون داد:

-آره.

-تا الان حتما ناگیسا و اون پسره فهمیدن نیستیم. پس الان هم پلیس دنبالمونه هم آدمای ییبو.

ژان اینو گفت، ناخودآگاه برگشت و نگاهی به ییبو که روی تخت خوابیده بود، انداخت. تام پرسید:

-تا حرکت همون کشتی صبر می‌کنی؟

ژان باز نگاهشو به تام دوخت و گفت:

-کشتی‌ای که هائوران برام جور کرده و خودش معلوم نیست کدوم گوریه؟ احمقی؟

-آ... آخه پروازا هم همشون عقب افتادن.

ژان دستاشو به سینه زد:

-نظر تو چیه؟ با هواپیما برم؟

-فکر می‌کنم نسبت به کشتی شرایط قابل‌ پیش‌بینی‌تری داشته باشه. بلیط و مدارک جعلی هم که حاضره.

•Mianju•Where stories live. Discover now