همه چی خیلی زود اتفاق افتاد
خریدن بلیطا و کارای اداری که همش با بابا و پسرا بود
دقیقا چند روز قبل از تولدم بود که از نبود پدرم خوشحال بود اما حالا بعد از یک هفته من دارم وارد دنیایی میشم که هیچ راه برگشتی نداره
کارلو:دختررررررههه روانییییی چرا گاز میگیرییییی
زیبا:روانیییی کیههههههه من یا تو گاو وحشی
این صدمین دعوای زیبا و کارلو باهم توی این مدت بود از اون شب به بعد کارلو عصبی تر بود و زیبا هم مدام جفت پا میپرید رو اعصابش
یهویی مامان از اشپزخونه اومد بیرون و داد زد:بسسسهههه با شماااا دوتام
کارلو و زیبا از هم فاصله گرفتن مامان اومد نزدیک تر و گفت:بار اخرتون باشه دعوا میکنید دیوونم کردین چه خبرتونه
امشب پرواز داریم نمیخوام استرس داشته باشم لطفا با این رفتاراتون استرسمو زیاد نکنین
کارلو :متاسفم دریا
مامان:بهتره تا شب استراحت کنین
زیبا چشم غره توپی به کارلو رفت کارلو نفس تندی کشید و به اتاق رفت
+دوتا تون مثل سگ و گربه جون هم افتادین چه مرگتونه
زیبا باسنشو یه جوریکوبید روی مبل که زیرم لرزید
+بابا اروم اون چربیاتو اروم بکوب روی مبل فنراش در رفت
زیبا : زیر نزن خیلی واسه باسن من
می میرن
+مگه یادت نیست اون خاننده میگه کسی که برای باسن خوب میاد با یه باسن بهتر میره
زیبا:این چیزای سم رو چه طوری حفظ کردی چلمنگ
+خودتی اینو ول کن ...دلم واسه صنم تنگه
زیبا:میدونی اون با ما نمیاد کاراش طول کشیده انگار هفته دیگه میاد الانم رفتن خوزستان روستای پدرش
+این دختر چرا با من حرف نمیزنه؟
زیبا:چون که تو افسردگی مثل شیاف توی این دو روز داخلت فرو رفته
+کاری که داریم میکنیم اشتباه
زیبا:کدوم کارمون درست بوده که این باشه بابا شل کن لذت ببر. یه خانواده پولدار داری میری ایتالیا کسی زر مفت بزنه مغزشو در میاری کی میدونه شاید یه شوهر خوب کردی
+زنا توی مافیا هیچ وقت خوشبخت نمیشن زیبا من چند تا چیز پیدا کردم و یه اطلاعاتی از زئوس گرفتم و فهمیدم اگه نجنگم تبدیل به طعمه میشم تا ازم استفاده کنن
زیبا:به نظرم بهتره دهنشون رو صاف کنی ولی مگه چی کار میکنن با دخترا ؟
+اونا هر لباسی نمیتونن بپوشن ، دوست پسر نمیتونن داشته باشن ، الکل و پارتی چ این حرفا خبری نیست ، اخرشم مجبورت میکنن با یکی از یه فمیلی دیگه ازدواج کنی تا دوستی و ارتباط بهتر بشه
تازه اون ادم ممکنه روانی، پیر و کثیف باشه مردا توی فمیلی علاوه بر زنشون معشوقه های زیاد دارن و کلی هرزه توی کلاب هاشونه
زیبا:چقدر دارک و سکسی
+زهر مار تو خری نمیفهمی
فیفی خیلی شیک رفت توی اتاق من که کارلو توش استراحت میکرد
+پاشو برو فیفی رو بیار
زیبا:من نزدیک اون عن آقا نمیشم
+حتما خوابه پاشو برو دیگه
زیبا:ادم به گشادی تو ندیدم
بلند شد و به سمت اتاقم رفت
مامان که درحال بسته بندی وسایل بود گفت:انقدر تو گوش این بدبختا چیزای بد نخون بترسن
+واقعیته و تو هم میدونی
مامان:یه جوری میگی انگار بابای خودت اینجوریه
+مدرک بیار ثابت کن اینجوری نیست
بلند شدم رفتم سمتش روی کانتر نشستم و گفتم:چه طوری عاشقش شدی ؟
مامان:زمان بهم ثابت کرد چقدر عشق میتونی قوی باشه
+حتی اگه اشتباه باشه ؟!
مامان:حتی اگه اشتباه باشه
+هوففففف دیگه حوصله مخالفت ندارم ولی تو صبر کن برسیم اونجا همشونو از این ایده پشیمون میکنم
مامان:من ک میدونم هیچی جلوی تو رو نمیگیره
+دقیقا عشقممم
زیبا با صورت گل افتاده اومد بیرون فیفی توی بغلش بود پرتش کرد توی بغلم
+چی شد
زیبا:چی چی شد
+انگار اب جوش ریختن روی بدنت
زیبا:ایماش می ریختن
دستمو کشید. پریدم پایین با هم روی مبل نشستیم توی گوشم گفت :رفتم توی اتاق فیفی رو بیارم که یهویی از پشت در اومد بیرون فقط یه شورت پاش بود چشمامو گرفتم و عذر خواهی کردم دستمو دراز کردم فیفی رو بگیریم دستمخورد به .....
+به چی ؟
زیبا:به ..... وسط پاش
خواستم جیغ بزنم که محکم جلوی دهنمو گرفت
زیبا:جیغ بزنی سرتو میکنم
سرمو به نشونه همه چی اوکیه تکون دادم
دستشو برداشت با صدای بلند خندیدم خنده هام به قهقه تبدیل شد اشک از گوشه چشمم اومد پایین. زیبا هم جلوی من خودشو جر میداد که خفه بشم
چند تا نفس عمیق کشیدم صورتم با دست کمی باد زدم
+اخخخخ اخخخخ دهنت سرویس نفس واسم نموند
زیبا:دررر ادم بیشعور
فیفی رو بلند کردم و گفتم:دخترم. باعث کار خیر شدی این بار یه کار کن بیفته روش بچه درست کنن
فیفی میو کرد
+تایید کرد گفت توی دستور کار قرار میدم
زیبا:گمشو آشغال
+اینو ول کن چه طوری بود
زیبا:بزرگ و بلند بیشتر بلند بود تپل نبود
+عییی کثافت داری درباره داداشم میگی چندشم شد
زیبا:نفهم خر خودت میگی بگو
+حالا ی چی گفتم تو چرا گوش دادی
زیبا:زر نزن بغلم کن
زیبا رو توی بغلم گرفتم فیفی هم خودشو وسط جا کرد
زیبا:یه لحظه
پتوی نازک روی دسته مبل رو باز کرد روی من و خودش انداخت در حالی که سرش روی سینم بود گفت:عجب جای خوبه لامصب توم نرم و گرمی با این که ورزش رزمی میری
+بخواب حرف نزن
سرمو روی دسته مبل گذاشتم چشمامو بستم و خوابیدم
د.ا.د دریا
با دیدن زیبا و ملانی که خوابیده بودن نفس عمیقی کشیدم
سالواتور که مثل همیشه مرتب بود اومد داخل کنارم نشست روی زمین با لبخند بهم نگاه کرد
+ملانی دردسر درست میکنه
سالوتور به ملانی که خواب بود نگاه کرد و گفت:مثل مامانشه
+از من بد تره انرژی بی پایان داره حاضره روز ها یه بند واسه چیزی که میخواد باهات بحث کنه اگه مخالفت کنه دنیا رو بهم میریزه
سالواتور :همه چی اوکی میشه خیالت راحت
+من نمیخوام دخترم به سرنوشت زنای دیگه توی فمیلیا دچار بشه
سالواتور:من نمیزارم
تیکه از موهامو توی دستش گرفت و گفت:نمیدونی چقدر خوشحالم که بعد این همه سال مال همدیگه هستیم
لبخند زدم
سرشو جلو اورد و آروم لبامو بوسید
و ازم فاصله گرفت
+من عاشق گلدونام هستن امیدوارم بتونم اونا رو بیارم
سالواتور :هر چی که بخوای میتونی بیاری
+فقط گلدونامو میخوام
سالواتور :پاشو ما هم بریم استراحت کنیم قراره یه پرواز طولانی داشته باشیم
+اولین باره به عنوان مسافر میخوام سوار هواپیما بشم .
دستمو گرفت با هم به سمت اتاق رفتیم
همین که به اتاق رسیدین سریع در رو بست
دکمه های پیرهنمو باز کردم از تنم در آوردم
اومد سمتم پیرهن رو از تنم در اورد و گفت:دوست دارم دوباره بچه دار بشیم
با تعجب گفتم:ریچی منو تو سنمون زیاده
سالواتور :واسم مهم نیست تو هنوز خیلی جوونی
+از دست تو. بعدا درباره اش تصمیم میگیرم
با هم روی تخت دراز کشیدیم
منو توی بغلش گرفت و سرمو بوسید
سالواتور:فوق العاده ای
+انقدر ازم تعریف نکن لوس میشم
سالواتور:من عاشق اینم تو رو لوس کنم
سرمو توی گردنش فرو کردم بعد از این همه مدت عطرشو تغیر نداده بود چون میدونست من عاشق عطرشم
چشمامو بستم و به خواب عمیق رفتم
YOU ARE READING
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞