part28

472 53 13
                                    

د.ا.د ملانی

بعد از گذشت یک هفته و هماهنگی های لازم  میخواستم برگردم
فکرامو کرده بودم نمیخواستم با انتقام زندگیمو خراب کردم
لویی همه چی من بود  و بچه،  شاید هنوز واسم سخت باشه اما بچه من بود مال من و لویی  ...

وسایلمو جمع کردم و از اتاق هتل  بیرون اومدم  بعد از تسویه سوار ماشین شدم و گفتم:بریم  فرودگاه
راننده:چشم خانوم
به سمت  فرودگاه راه افتادیم دستمو روی شکمم گذاشتم و لبخند زدم
لحظه شماری میکردم تا واسش لباسای کوچولو بخرم .
شاید قبلا داشتن بچه واسم ترسناک بود اما حالا که میدونم  هست یه حس عجیب دارم  از این که قراره به من بگه مامان  از این که قراره بغلش کنم ...
صدای زنگ گوشیم منو از فکر خارج کرد
گوشیمو برداشتم لویی بود

+الو لویی
لویی:از ماشین ..... از ماشین...
+از ماشین چی ؟ چی میگی ؟

با ضربه  محکمی که به سرم خورد دیگه هیچی نفهمیدم

د.ا.د متئو

طبق برنامه همیشگی ساعت یک شب از بار بیرون اومدم اونم با یه دختر  داف و خشن بهترین چیزی بود که می تونست منو آروم کنه
هنوز واسم جای سئوال بود چرا ملانی با من نجنگید و همه چی رو پس داد
البته باردار بودنش از اون  اشغال  یه بحث جدا و قانع کننده بود  اما اون یه چیزی زیر سرشه باید تا وقتی اینجاس دخلشو بیارم باید واسش یه فکر درست حسابی بکنم

سوار ماشین شدیم راننده حرکت کرد وسطای راه بودیم که ماشین پشت سر چراغ زد
+ببین چی میگه
راننده سرعتو کم کرد  ماشین کنارمون  ایستاد شیشه رو پایین کشید
لویی بود
ابرومو بالا انداختم و گفتم:چی میخوای ؟
لویی :باید حرف بزنیم
+سوار شو
راننده اش ماشینو پارک کرد و لویی سوار ماشین شد  و گفت:میخوام تنهایی حرف بزنم
به دختر اشاره کردم بدون هیچ حرفی پیاده شد
+حرفتو بگو
لویی:ملانی چه کاری با تو داشت؟
ابرومو بالا دادم و خندیدم :چی کار با من داره؟  نکنه حسودیت شده؟یا نکنه میترسی عروسک کوچولوت  هنوز عاشق من باشه ؟
لویی:چرت نگو آشغال  من اینجام چون نمیخوام زن و بچم آسیب ببینن

+آشغال من نیستم تو یه آشغالی یه آشغال خوش شانس  

لویی:چرت و پرت نگو چی میخواست ؟

+ خیلی سخته که ادم نمیتونه عشق اولشو فراموش کنه مگه نه لویی ‌....
من واقعا دوستش داشتم و عاشقش بودم و فکر میکنم هنوزم هستم ولی ... ولی واسم خطر ناک شد  پس مجبور شدم یه جوری از شرش خلاص بشم واقعا واسم درد ناک بود مخصوصا که دادمش به تو عوضی  تو یه اشغال خوشانس بودی که همه چی داشتی
از همون اول ... خانواده خوب  زندگی بدون دردسر 

لویی:من نیومدم به این زرت و پرت ها و خزبلات گوش بدم  فقط یه سوال دارم اون که چرا ملانی اومد پیش تو !؟؟؟

جدال فمیلیاDonde viven las historias. Descúbrelo ahora