part 5

552 61 41
                                    

د.ا.د متئو
از اتاق اومدم بیرون  کارلو اومد کنارم گفت:مطمعنی میخوای اینجا کار کنه؟
+اره  پزشک خوبیه حرفه ای عمل کرد بعد از گوستاو تغریبا هیچ دکتری نداشتیم 
کارلو:اون یه دختر رو اعصاب دیونس
+اره ولی کارش خوبه تو چرا باهاش مشکل داری ؟
کارلو:من با همه اتفاقات اخیر مشکل دارم اومدن اون زن و دخترش و زیبا به اینجا
دیوونگی
+من به پدرت بدهکار بودم اینجوری بدهکاریمو تسویه کردم  بهتره انقدر روی این قضیه حساس نباشی  من دیگه میرم فعلا
کارلو:فعلا
به سمت خروجی رفتم
+ارنست  راک رو بیار
ارنست:اقا تو بغل اون دختر جدیده بود رفت پشت ساختمان
+چییی؟
نکنه بخواد از راک استفاده کنه تا ازم انتقام بگیره  اگه اینجوری باشه باید خودتو مرده فرض کنی زیبا
+خودم میرم
با اخم های  تو هم و قدم های بلند به سمت پشت ساختمان رفتم
این زیبا نیست ! پس کیه!
یکم فکر کردم یادم اومد باید دختر عموی جدیدم باشه
به سمتش رفتم
د.ا.د ملانی
با احساس صدای قدمای یکی سرمو برگردوندم یه پسر قد بلند چشم سبز و آبی؟یا شایدم‌ سبز و طوسی لامصب این چه چشمیه
با صدای بم و زمخت گفت:سلام
+سلام؟
*تو ملانی هستی؟
+بله ..‌ توم حتما باید یکی دیگه از محافظای اینجا باشی
با ابرو هایی که بالا رفته بود نگاهم کردم و گفت:چه طور ؟
+امروز از بس ادم کت و شلواری دیدم چشمام خسته شده چون خیلی رسمی و خسته کنندس
*فمیلی همینه مردا مدام درحال کار کردن هستن... اومدم راک رو ببرم
+تو محافظ متئو هستی !؟
یکم سکوت کرد و گفت:اره
+از آشنایی باهات خوشحال شدم با این که اسمتو نفهمیدم
خم شد راک رو بغل کرد که فیفی وحشی شد بهش فیف کرد
+نه فیفییی
بغلش کردم بلند شدم
+امیدوارم راک عقیم شده باشه
*نه عقیم نشده
+پس باید مراقبش باشیم ممکنه فیفی حامله بشه
*پس گربه تو هم عقیم نیست
+نه
*خوش اومدی به اینجا مراقب خودت باش
+ممنون
*من دیگه میرم
+اسمتو نگفتی
با قیافه کاملا بی حس گفت: جان
دستمو جلو بردم
+از آشنایی باهات خوشبختم جان تو اولین کسی هستی اینجا باهاش حرف زدم
دستمو توی دست بزرگش گرفت و گفت:اینجا به هر کسی اعتماد نکن
+این یه تذکره یا نصیحت
جان:هشدار
+ممنون
دستاش به دور از قیافه سردش خیلی گرم بود
ازم فاصله گرفت و رفت
+فیفی. توم توی خوب و عجیبی که میداد  رو حس کردی ؟
کف دستمو بو کردم با یاد اوری  یه‌ موضوع لپام از خجالت قرمز شد
+وایی فیفی اون بوی تستسترون میده
(هورمون های مردانه که داخل بیضه تشکیل میشه. توی یه سری از ادکلن های مجذوب کننده ازش استفاده میکنن و خانوم ها رو به خودش جذب میکنه البته یک سری از مردا این هورمون ها توی بدنشون خیلی خیلی ترشح میشه واسه همین بدنشون یه رایحه خیلی خاص داره و اینجا هم به خاطر بوی بدنش دستش بو گرفت)
+نکنه خود ارضایی کرده؟  نه بابا اون این بو رو نمیده این یه جوری خاصه
اوفففف بسه بیا بریم توی خونه
سریع رفتم توی خونه به سمت اتاقم رفتم فیفی رو گذاشتم روی زمین
در کمد رو باز کردم لباسام مرتب چیده شده بود  یه شلوارک و نیم تنه برداشم با حوله به سمت دری که علامت دوش روی اون بود رفتم در رو باز کردم با دیدن حمام خیلی لوکس و جذاب ایپلاسیون مجانی شدم
خیلی بزرگ بود با سنگ های. مرمری
و وان سرامیکی سیاه و رگه های طلایی 
اوففف واقعااا عجب چیزیه حتما استفاده میکنم
یه دوش سریع گرفتم حوله رو پوشیدم بیرون رفتم خودمو روی تخت انداختم.بعد از خشک شدن بدنم لباسامو پوشیدم   بلند شدم از اتاق بیرون رفتم
کارلو و زیبا توی سالن اتاق ها بودن کارلو یه چیزی رو از توی برگه به زیبا توضیح میداد
+چی کار می کنین
زیبا برگشت سمت من و لبخند زد و گفت:قراره به خاطر چند تا کار مربوط به بیمه و مدرکم به میلان برم با کارلو احتمالا یکم طول میکشه
+منم میام
کارلو:راستش نمیشه چون که پدر یه مهمونی برای ورود تو و دریا گرفته باید باشی
+نخیرررر  یعنی چیییی
کارلو:تو که بچه نیستی   بعد دو سه هفته بر میگرده 
زیبا:قول میدم زود بر گردم
+اوکی.
از کنارشون گذاشتم با دیدن زئوس به سمتش رفتم و گفتم:متئو اینجاس؟
زئوس:نه خیلی وقته رفته
+رفت؟  چه قدر بی ادب
زئوس:میخوای مغزتو در بیارن انقدر بی پروا حرف میزنی
+هوففف باشه باشه
چشمم به چمدونش افتاد
+جایی میری ؟
زئوس :اره من و پائولو باید برگردیم به شهر های  زیر نظرمون کلی کار داریم که انجام بدیم شنیدم کارلو هم با زیبا میره میلان  از تک فرزند بودنت لذت ببر
+حتما این کار رو میکنم
زئوس :من دیگه میرم مراقب خودت باش
صورتمو بوسید و رفت
نفس عمیق کشیدم به سمت آشپز خونه رفتم
روی صندلی نشستم و از اشپزخونه که یک طرف تمام پنجره بود به بیرون نگاه کردم
همه چی کسل کننده بود واسه امروز
سیمکارت ندارم حتی به صنم زنگ بزنم
مامان خوابه زیبا و کارلو با هم یه غلطایی میکنن که نمیدونم 
زئوس و پائولو رفتن
مثل مرغ سر کنده  دوباره رفتم سمت زیبا و کارلو
+زیبا کارت می تموم میشه
کارلو:هنوز مونده
+هر وقت تموم شد بریم خرید
کارلو:بهتره امروز استراحت کنی شیش ساعت توی پرواز بودیم  امروز اجازه بیرون رفتن نداری من و زیبا هم  دو ساعت دیگه پرواز داریم
کارلو اصلا اجازه نمیداد زیبا حرف بزنه
به زیبا نگاه کردم ناراحت بهم نگاه کرد
کارلو:ببین ملانی. ... زیبا یه زندگی میخواد تشکیل بده و به یه شغل خوب نیاز داره تا بتونه موفق بشه تو به عنوان دوستش باید کمکش کنی بهترین کمک تو اینه که بزاری به کاراش برسه
بغضمو قورت دادم با لبخند ساختگی گفتم:درسته حق با توه. سفر خوبی داشته باشین
صورت زیبا رو بوسیدم به سمت اتاقم رفتم و بعد از داخل شدن در رو قفل کردم
نمیدونم چرا ولی شبیه یه بچه بودم که آبنباتشو ازش گرفته بودن
من و زیبا و صنم از بچگی باهم  بودیم امکان نداشت یه روز بدون هم باشیم
واسه همین تنها اذیتم میکرد
رفتم زیر پتو  سرمو روی بالشت گذاشتم و چشمامو بستم سعی کردم بخوابم  که موفق شدم

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now