part9

543 67 78
                                    

بعد از یک روز استراحت گردنم بهتر بود
امروز کلی آرایشگر ریخته بود توی خونه کلی ادم واسه دیزاین محوطه بیرونی  اومدن و خونه خیلی پر سر و صداس
درحالی که آرایشگر با موهام مشغول بود هم‌زمان با زیبا فارسی  حرف میزدم
+میدونی چیه همون موقعه که بهم نزدیک میشه همه حواس پنجگانه امو از دست میدم  بدنش یه بویی میده یه بوی عجیب و خاص  از اون بوهایی که نمیدونی چیه ولی دوست داری بو کنی
اما وقتی اخلاق لاشی و گوهشو میبینم
حاظرم یه گلوله بزنم تو مغزش امشب یه برنامه هایی دارم که نگو
زیبا با هیجان از جاش پرید باعث شد آرایشگری که در حال حالت دادن موهاش باشه بترسه
زیبا:چییییییی
+نمیگم فقط لذت ببر از نگاه  کردن
زیبا:امشب چی می پوشی
+یه پیرهن طلایی یقه قایقی با چاک باز
زیبا:هموین چیزی از کجا اوردی ؟
+دست بابام درد نکنه
زیبا:من که هنوز انتخاب نکردم
به دختری که مسئول لباسا بود گفتم:یه لباس مناسب دوستم میشه پیدا کنی
دختره به زیبا نگاه کرد و مشغول نگاه کردن به لباسا شد
زیبا:بسوزه پدر  پولداری
+ولی من بعد تموم شدن کارام  حتما از توصیه های جین استفاده میکنم
زیبا:عههه اسم اون دختره لوس و چندش رو نیار
+دقیقا به درد متئو میخوره میتونه دق مرگش کنه
زیبا:یعنی تو حسودیت نمیشه بهشون
+من آدمی نیستم بخوام تو رابطه دو نفر  دخالت کنم و نفر سوم بشم اگه چیزی برای من باشه مال من میشه
زیبا:تاثیر گذار بود ولی من دوست ندارم دختری رو دور لوکا ببینم
+تو دیگه عقلتو از دست دادی... رو به روش یه جوری رفتار میکنی انگاری اصلا وجود نداره  ولی شبا پیش‌ من
چسناله هات   شروع میشه دیشب از بس عر زدی فیفی بدبخت رفت توی اتاق مامان خوابید
زیبا:چی کار کنم من مثل تو نیست تو  احساساتت رو کنترل میکنی ،خوددار و صبوری،منطقی رفتار میکنی ولی من خر میشم
+باورم نمیشه یکی به من میگه منطقی ... به نظرت کارایی که من کردم منطقیه؟ من تا زمانی منطقی هستم که متئو بهم دست نزنه
زیبا:اینا رو بیخیال دیشب تو چرا گریه کردی ؟
+چون که عذاب وجدان داشتم
زیبا:چرا؟
+این متئو آشغال چپ میاد و راست میره منو می بوسه  در حالی که نامزد داره شرط می بندم با زن های دیگه هم میخوابه
زیبا:میدونی ربکا چی میگفت!؟
+چی میگفت؟
زیبا:میگفت همه مردای فمیلی به جز پدر تو با زنهای زیادی میخوابن حتی ممکنه هم زمان با چند نفر بخوابن
+هوفففف ریدم تو این زندگی
آرایشگر گفت:خانوم تموم شد  امیدوارم همه چی رو دوست داشته باشین
+ممنون عالیه.
زیبا:خیلی خوشگل شدی
+تو هم
همون دختر مسیئول لباس گفت:خانوم این رو می پسندین
همون ارایشگره گفت:دیونه شدی فیونا  همچین چیزی اینجا ممنوعه
زیبا:همون خوبه
همه به هم نگاه کردن  مسئول لباس از توی رگال لباسو در اورد و به زیبا نشون داد
یه پیرهن نفره ای لمه خیلی کوتاه تا یکم زیر  باسن و از بالا فقط دوتا بند داشت و یقه شل که حسابی سینه ها معلوم بود
قطعا بعدش زیبا توسط لوکا به قتل
می رسید
+ببین میدونم هدفت چیه ولی به فکر قبرت باش
آرایشگر:شما دخترا همه ثوانین رو به هم می ریزین
+من که لباسم خوبه
فیونا:خوبه فقط عروس کاپو این رنگ رو میتونه بپوشه
+خب این بحثو همینجا تموم میکنیم تو همچین چیزی به من نگفتی منم
نمی دونم
زیبا:عوضضضییی تو از من بدتری
به کمک کسایی که تو اتاق بودن لباس رو پوشیدم یکیشون گفت:تو تتو داری ؟
+اره
فیونا:قطعا شما دوتا یکیتون امشب میمیره
منو زیبا به هم نگاه کردیم و خندیدیم
+مهمونا اومدن ؟
فیونا:اکثرا بله
+کسی شبیه به من لباس پوشیده؟
فیونا:نه خانوم فقط جیم رنگ لباسش زرده اما طلایی نیست
+اوکی
زیبا:ارواح عمت دیشب عذاب وجدان داشتی ؟
+نمیخوام که ببوسمش میخوام روی اعصابش راه برم
زیبا:خوبه بریم
+صبر کن
حلقه نشان خانوادگیمو دستم کردم
+حالا بریم
با زیبا از اتاق بیرون رفتیم. از بیرون صدای موسیقی می اومد جمعیت زیادی توی حیاط بود  حتی سالن ورودی خونه پر از دختر پسرایی بود که کت و شلوار و پیرهن های سنگین و با وقار پوشیده بودن البته با ورود ما همه با تعجب  به من  و زیبا نگاه کردن
یهویی یکی از دخترای لوس اونجا که لباس پف دار ابی پوشیده بود گفت:از کی تاحالا افراد متفرقه وارد مهمونی
می شن ؟
+از وقتی آدمای گوه خور مثل تو رو دعوت میکنن
بدون توجه به اونا از سالن گذشتیم و به حیاط رسیدیم  یهویی دستم کشیده شد با دیدن کارلو سکته زدم
کارلو:این چه لباساییه هر دوتاتون بهتره عوضش کنین
+این به تو ربط نداره کارلو ما هر چی بخوایم می پوشیم
کارلو:امشب متئو سکته میکنه
+خوبه
سریع راهمو به سمت مامان   کج کردم و خودمو بهشون رسوندم مامانو بوسیدم
خسابی خوشگل شده بود توی اون پیرهن سیاه رنگ سنگدوزی شده
بابا با دیدنم گفت:میدونی رنگ لباسی که انتخاب کردی. چه معنی میده؟
+نه مگه رنگ لباسا هم معنی میدن !
بابا:باید به فیونا تاکید میکردم همه چی رو بگه
مامان:عزیزم مهمه مگه ؟
بابا:اگه میتونه جلوی دهن جین رو بگیره من اهمیت نمیدم  اتفاقا خیلی هم زیبا شدی
مامان :زیبا کجاس ؟
+کارلو به خاطر لباسش بهش گیر داده
بابا:تا شما جوونا به قوانین عادت کنین طول میکشه هر چقدر کارلو با این دختر لج کنه زیبا بد تر میکنه باید بهش تذکر بدم
+مشکل کارلو اینه که میخواد همه چی باب میل اون باشه
بابا:اون از بچگی همین بود 
مامان:دقیقا مثل تو ملانی  این ویژگی اصلی خانواده ریچیه
بابا خندید گفت:نمیدونم درباره چی حرف میزنی
من و مامان خندیدیم
بابا:من میرم پیش بقیه همکارام  منو همراهی میکنی
مامان:با کمال میل
دستشو دور بازوی بابا حلقه کرد و باهم رفتن .
زیبا بعد از چند دقیقه اومد
+چی شد
زیبا:به یه لیوان آب نیاز دارم تا گریه نکنم
+باشه باشه
به ربکا که کنار خدمه ایستاده بود علامت داد. که سریع یه پسر قد بلند با روپوش خدمه رو به سمتمون فرستاد
+یه لیوان آب میاری لطفا
پسره سریع  اطلاعت کرد و چند ثانیه بعد با آب اومد 
زیبا یه نفس آب رو خورد و گفت :پسره آشغال به من میگه مثل هرزه ها لباس پوشیدی امشب بهش می فهمونم  
+اروم باش باشه ؟
زیبا:باشه باشه
همه جا یهویی شلوغ شد و کلی مرد های کت و شلواری که از قیافشون پولداری و کثافت بودن می بارید اطرافمون رو گرفتن
یه  بخش سخنرانی کوچیک درست کرده بودن  که دیجی هم همونجا بود
همه درحال حرف زدن بودن که کارلو به بالای سن رفت
کارلو:به همه خوش امد میگم و ممنونم از همه کسایی که دعوت ما رو پذیرفتن
توجه همه به سمت کارلو جلب شد
کارلو:ممنونیم از تمامی  شریک ها و هم پیمانان ما که با حضورشون در اینجا  حمایت خودشون رو نشون دادن
این جشن به مناسبت  ورود  اضافه شد عضو جدید  به خانواده ریچی گرفته شده    .... لطفا از خودتون پذیرایی کنید
مارلو پایین اومد همه شروع کردن با صدای بلند درباره  این که اون ادم کیه و چه شکلیه و این چیزا صحبت کردن
زیبا:اونا فکر. میکنن ما افراد متفرقه مهمونی هستیم
+احمقا
متئو:حدس میزدم  بازم قرار یه کاری انجام بدی
به پشت سرم برگشتو به متئو و جین توی اون لباس مخمل زرد رنگ آستین بلندش نگاه کردم که انگار به قاتل باباش نگاه کردم
+نه هنوز کاری نکردم  اشتباه فهمیدی
جین:تو لباسی که باید من می پوشیدم رو پوشیدی ؟
+جدییی؟ اما یه سری خانوم اومدن اینجا و چند تا لباس نشونم دادن  منم اینو انتخاب کردم 
جین با صدای جیغ مانند گفت:این رنگ لباس مخصوص همسر کاپو
+خب ؟
جین:یعنی من
+اما تو چه همسر کاپو نیستی !هستی ؟
من که حلقه ای نمی بینم
جین عصبی از کنار متئو رد شد و رفت
متئو عصبی گفت:همینو میخواستی ؟
+نه چیز دیگه ای میخوام
متئو:چی میخوای ؟
+وقتی رفتی اون بالا منو به عنوان عضو جدید و وکیل فمیلیا معرفی میکنید
متئو:عمرا
+وگرنه توی اون بلندگو میگم چی کار کردی میگم منو بوسیدی  اصلا نظرت چیه به عنوان معشوقه معرفیت کنم
متئو:عوضی
+خودتی
زیبا:ببهشید وسط حرفتون می پرم  ولی انگاری زئوس توی دردسر افتاده
متئو سریه به جایی که زئوس بود نگاه کرد
زئوس درحالی که یقه یه پسرو گرفته بود یه چیزلیی رو عصبی میگفت
سریع با متئو و زیبا به سمتش رفتیم
زئوس: میکشمت عوضی
پسر  ترسناک رو به روش گفت:تخمشو نداری
سریع دست زئوس گرفتم و گفتم:زئوس لطفا
زئوس:ملانی برو کنار
+خواهش  میکنم
متئو:کافیهههه
زئوس یقه پسره رو ولی کرد  خودمو توی بغل زئوس انداختم
+خوبی؟
زئوس:خوبم  از هم جدا شدیم 
زیبا:زئوس میشه با من بیای
زئوس با زیبا رفت
همون پسره گفت:از کی تاحالا  هرزه ها رو تو مهمونی راه میدن
متئو خواست به سمتش بره که بازوشو گرفتم و گفتم:میتونم من یه کاری بکنم
متئو:چه کاری ؟
به سمت پسره که یه سر و گردن از من بزرگ تر بود رفتم تو چشماش زل زدم و گفتم:گوهی که خوردی رو تکرار کن؟
پسره صورتش و نزدیکم اورد و گفت:گفتم از کی تا حالا هرزه ها رو توی مهمونی راه میدن
یکی از پسرای پشت سرش گفت:چون که باید ما رو راضی کنن
مشت محکمم رو توی صورتش خوابوندم چون انتظارشو نداشت  پهن زمین شد
همه دختر پسرای اطرافش با تعجب به من  نگاه کردن
+میدونی چیه من یه هرزه خطرناکم بار بعدی گردنتو میشکنم توله سگ
ازش فاصله گرفتم و از کنار متئو رد شدم و به سمت زیبا و زئوس رفتم
زئوس :دیونگیه
زیبا:لطفا
+چی شده ؟
زیبا:هیچی حرفمو گوش نمیده
زئوس :ازم میخواد به عنوان دکتر جدید فمیلی معرفیش کنم
+این که اشکالی نداره
زئوس:اشکال نداره ولی با این لباسش کارلو و متئو جنازه هامونو به خاکستر تبدیل میکنن بعد باهاش سوپ می پزن
با خنده گفتم:مگه ما یاکوزا هستیم
زئوس:اگه این کارو بکنیم ممکنه تبدیل به یاکوزا بشیم
(یاکوزا یه گروه مافیایی بزرگ  ژاپن که یه رسم در شرق آسیا هست که مرده رو میسوزونن و از خاکسترش سوپ درست میکنن و میخورن)
زئوس:بدبخت میشم ولی دیگه انقدر منو مظلوم نگاه نکن زیبا‌
خندیدم این ترفند زیبا بود  با چشمای مظلومش به سنگ نگاه میکرد دلش آب میشد

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now