کل تایمم رو مشغول تمرین کردن بودم
انقدر به کیسه بوکس مشت زده بودم بند بند انگشتام قرمز و رو به کبودی
می رفت
+ریدی ملی ریدی تو حتی نمیتونی به اون عضله های سنگی جان ضربه بزنی حتما با اون عضله هاش میتونه مردای گنده رو خفه کنه
حتی از روی پیرهن هم میشه فهمید چقدر سفته
نشستم روی سکوی رینگ بوکس پاهامو اویزون کردم بطری آب رو برداشتم کمی خوردم
بدنم رو فرم بود اما از نظر تاکتیک یکمی افتضاح بودم نباید کم کاری میکردم
امروز اگه باختم باید شرافتمندانه ببازم
در باشگاه باز شد
جان با یه پیرهن مشکی و شلوار پارچه ای خوش دوخت و کفش کلاسیک وارد باشگاه شد
+تو همیشه اینجوری لباس میپوشی
سرش که پایین بود رو بالا اورد با چشمایی که موج تعجب کاملا واضح بود بهم نگاه کرد
جان:تو اینجایی ؟فکر کردم شاید فرار کردی
+من؟چرا باید فرار کنم ؟ترسو ها فرار میکنن
جان:یعنی میخوای بگی از پس من بر میای ؟
+من همچین ادعایی ندارم فقط از تو نمیترسم مبارزه میکنم حتی اگه ببازم
جان:اشتباه میکنی که از من نمیترسی
خندیدم:تو اصلا ترسناک نیستی
ساک ورزشیش رو روی میز گوشه سالن گذاشت مشغول در اوردن لباساش شد
منم مثل یه گرگ گرسنه زل زده بودم به عضلاتش حتما خیلی سفت و گرمه چی میشه دست بزن بهش
جان:میخوای همینجوری مثل پسرای هیز به من زل بزنی
+میخواستی اینجا لباس عوض نکنی
این بار سعی نکرد جلوی احساساتشو بگیره کاملا متعجب بهم نگاه کرد و گفت:کسی تاحالا بهت گفته خیلی پر رو هستی ؟
+تو اولین نفر نیستی
اومد سمتم و با یه حرکت پرید روی سکو
بلند شدم و رو به روش ایستادم
جان:دستکش نمی پوشی ؟
+نه اینجوری راحت ترم
جان:اما در مقابل عضله های من ممکنه آسیب ببینی
+اشکال نداره من زیاد توی این راه آسیب دیدم
رو به روی هم ایستادیم
جان:مشکلی که نیست اگه کتکت بزنم!؟
+راحت باش اخرین مسابقه ای که داشتم کل صورتم خونی بود
نفس عمیق کشید به سمتم حمله کرد اولین مشتی که زد رو جا خالی دادن دقیقا از کنار صورتم رد شد همین باعث شد موقعیت خوبی پیش بیاد تا مشتمو محکم توی صورتش بزنم دقیقه روی استخوان گونه برای همین با تعجب عقب رفت دستشو رو صورتش گذاشت
+عیب نداره بزرگ میشی یادت میره
نمیدونم دقیقا چه طوری ولی خیلی ناقافل لگد محکمی به پهلوم زد باعث شد بیفتم اومد روم دستمو سپر صورتم قرار دادم تا مشتای قویش به صورتم نخوره
زانومو محکم بالا آوردم و به زیر شکمش زد
از درد نالید همین باعث شد که من پرتش کنم روی تشک و روی شکمش بشینم
همین که خواستم مشتمو توی صورتش بکوبم یهویی دلم واسش سوخت چون درد داشت
نفس نفس میزدم
یهویی بلند شد و نشست باعث شد بیشتر توی بغلش بیفتم
جان:میدونی این کارت خطا بود و قانون رو زیر پا گذاشتی
+اما ما هیچ قانونی رو تعیین نکردیم
جان:دختره عوضی باهوش
خندیدم
+میدونی من بردم
جان:تو با خطا بردی
+نه خیر من بردم چون این یه مسابقه آزاد بود
جان:دوباره بازی میکنیم
از توی بغلش بیرون اومدم بلند شدم
پهلوم درد میکرد ولی میتونستم تحمل کنم
جان بلند شد رو به روی من ایستاد
این بار من شروع کردم لگد محکمی به بغل پاهاش زدم اما. باعث نشد دردش بیاد در عوض مشت محکمی به کتفم زد احساس کردم نفسم واسه یه لحظه رفت
جان:میتونی تسلیم بشی
مشتمو با خشم توی دماغش کوبیدم باعث شد سرش عقب بره
+عمرا
این سرآغاز مبارزه ای بود که هیچ کدوممون کوتاه نمی اومدیم انصافا دست سنگینی داشت مطمعنم همه بدنم داغون و کبود میشه
ضربه محکمی با لگد به پهلوش زدم و دوتا مشت حسابی به صورتش کوبیدم افتاد روی زمین روی شکمش نشستم خواستم محکم بزنمش که دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو روی زمین به پهلو خوابوند
جان:بسه .... مبارزه خوبی بود اما خیلی آسیب دیدی
+اما هیچکدوم نبردیم
جان:چون که تو یه مبارز خوبی ولی من نمیتونم بیشتر از این تو رو بزنم تا همینجا زیاده روی کردم
+مسخره نباش منم تو رو زدم
جان:اما حرکات تو برای من مثل نوازش بود به جز ضربه نامردانه که زدی و ضربه اخر توی دماغم خیلی درد داشت
+هوففففف
سرم روی بازوی عضله ایش بود و دستاش روی پوست لخت کمرم بود احساس کردم دارم میسوزم از گرما به خاطر مبارزه یا بغل جان ... دقیقا نمیدونم
ازش فاصله گرفتم و بلند شدم به سمت حموم گوشه سالن رفتم در رو باز کردم وارد شدم
دوش اب داغ رو باز کردم باعث میشد کبودیام بره
بعد از یه دوش سریع حوله تنپوشمو پوشیدم و اومدم بیرون هم زمان جان از حموم بغلی بیرون اومد
یه نگاه به سر تا پای من انداخت و گفت:مطمعنم کبود شدی بیا اینجا
+نه
اخم کرد دستمو کشید و گفت:رو حرف من حرف نزن
قطره های اب هنوز روی بدنم بود پوست رو براق تر کرده بود
جلوی روپوشم رو باز کرد سریع جوری که جاییم معلوم نباشه فقط پهلوم رو نشونش دادم
دستشو روی پهلوم گذاشت از درد تکون خوردم
جان:چه طوری تتو داری ؟
+حتما میخوای از قانون این که زن ها حق ندارن تتو بزنن حرف بزنی ؟
جان:باید حرف بزنم ولی فکر میکنم به تو میاد
توی چشماش که حالا سبز تیره بود زل زدم
جان:صبر کن لباس بپوشم باید بریم و به کبودیای بدنت رسیدگی کنیم
+من میرم به اتاقم
از کنارش رد شدم و از باشگاه بزرگ بیرون زدم و به سمت اتاقم رفتم
ربکا:خاک تو سرم خانوم چرا اینجوری شدی
+هیچی ربکا فقط یکم تمرین کردم حالم خوبه
ربکا:خانوم چه تمرینی
+بوکس
ربکا:خاک تو سرم دخترا که این ورزشا رو انجام نمیدن
+ولی من انجام میدم
جان:ربکا برام یه پماد بیار واسه کبودیای ملانی
ربکا با دیدن جان دست پاچه شد و گفت:چشم آقا همین الان میارم
سریع رفت
+نباید تو رو میدید
جان:چراا؟
+چون که مامانم منو میکشه. احتمالا بعدش کارلو منو میکشه پس بهتره یه کاری کنی پیش کسی چیزی نگه
رفتم توی اتاقم سریع یه شرت توری سفید و سوتین ستشو پوشیدم کمی لوسیون بدن زدم
خب یه پسر میخواد منو ببینه باید خوشگل باشم یا نه حتی توی بد ترین شرایط این مهم و حیاتیه
جلوی اینه به خودم نگاه کردم
کنار ران پام، پهلو و شکمم،کمی از گونه و لبم کبود شده بود
موهامو آزادانه دورم ریختم
در اتاق باز شد جان اومد توی اتاق با دیدنم یکم مکث کرد بعد گفت:بیا اینج دراز بکش
رفتم روی تخت دراز کشیدم کنارم نشست
جان:باید ماساژش بدم ممکنه کمی دردت بگیره
+تحمل میکنم
وقتی دستش روی پهلوم نشست از درد ناله کردم
YOU ARE READING
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞