part21

658 70 11
                                    

دو ماه بعد

دکتر :هم حال مامانا هم بچه ها خوبه
فقط دریای عزیز از این ماه به بعد باید یکم بیشتر ورزش کنی البته ورزش آروم به زایمانت کمک میکنه
و زیبا هنوز نمیخوای بدونی دختره یا پسر
زیبا:راستش ....میخوام سوپرایز بشم
دکتر لبخند زد و گفت:باشه ...فقط خیلی لاغر شدی  لطفا بیشتر غذا بخور ممکنه به کوچولوت آسیب بزنی

زیبا:باشه
بعد از معاینه پزشک سه تایی به خونه برگشتیم
سلامتی مامانم و زیبا و بلا. واسم از هر چیزی مهم تر بود از وقتی که بابا و کارلو نیستن سعی کردم غمی که توی دلم جمع شده پنهان کنم تا بتونم کنار مامان و زیبا باشم 
پائولو و زئوس کمی منطقی تر بودن اما میتونستم  غم توی چشماشونو ببینم.
صنم صحرا میگفتن زئوس و پائولو بیشتر از هر وقت دیگه ای ساکتن
و این قابل در بود برای یه خانواده از پاشیده

مامان:اوضاع با لویی چه طوره؟
+خوبه
دروغ محض بود اوضاع با لویی توی عجیب ترین حالت ممکن پیش میرفت
همه فکر میکردن من مردم مخصوصا جولیت که سعی میکرد لویی رو کنار خودش نگه داره واسه همین زیاد
نمی دیدمش با این که احساس میکردم بهش نیاز دارم  حداقل  بتونم بهش تکیه کنم اما چه انتظاری میشه داشت ؟
خودش که نبود ولی سامو رو مثل سگ نگهبان کنارم میزاشت
مامان:با این که ازدواجتون ناخواسته بود ولی خیلی مراقبته
+اون .... فقط مراقبمه میدونی که  چون مجبوره
زیبا:هیچکس مجبور به مراقبت از کسی نیست مگه این که دوستش داشته باشه

هنوز صدای زیبا پر از غم بود

+رابطه ما ... خب...من اونو آزاد گذاشتم...از هر نظری  شاید اون در مقابل چیزی که بهش دادم میخواد یه چیزی به من بده

مامان:اولا تو خیلی اشتباه کردی  که بهش از هر نظر آزادی دادی ،رسما شوهرتو انداختی تو بغل زنای دیگه دوما  تو بدبین شدی
+حقیقتا به عشق  اعتقاد ندارم دیگه همیشه بزرگ ترین ضربه ها رو از کسایی میخوریم که دوستشون داریم  ... در ضمن  من خودمو مقصر میدونم ،من باعث شدم لویی از چیزایی که میخواد جدا بشه  حداقل میتونه به دور از این رسم و رسومات آزاد باشه
زیبا:دیوونه ای عزیزم

مامان:امروز به دیدن صنم وپائولو و زئوس میرم  کارشون دارم

+چی کار؟
مامان:به خاطر من و زیبا  نمیخوان عروسی بگیرن
+چیییی چراا اخه؟
مامان:چون که فکر میکنن ما ناراحت میشیم  ...واسشون کادو خریدم و میخوام بهشون بگم که میتونن جشن بگیرن
زیبا:خوب نیست عروسیشون کنسل بشه  اگه کارلو و سالواتور بودن خوشحال
می شدن ...میدونم حال زئوس و پائولو هم خوب نیست ولی بهشون کمک میکنه

دوباره زیبا بغض کرد با این که دو ماه گذشته بود حال زیبا خوب نبود شبا گریه میکرد، صبح بیدار می شد گریه میکرد، موقع غذا خوردن گریه میکرد حتی وقتی بلا رو میدید گریه میکرد واسه همین محبور شدم بلا رو کنار خودم نگه دارم.
مامان و زیبا  به همراه آرتور طبقه سوم یه آپارتمان زندگی میکنن که طبقه اولش  مال زئوس و صحراس و طبقه دوم برای پائولو صنم .....

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now