part3

594 58 35
                                    

بعد از پوشیدن لباسامون رفتیم بیرون هنوز بابا و پسرا نیومده بودن
مامان با دیدنم گفت:مثل فرشته ها شد ی
زیبا:زیبا شدیم
مامان خندید گفت:همتون عروسکای من هستین
صنم:بهم میاد
مامان:خیلی دلبر شدی
صنم یه شلوار کوتاه لی با شومیز لی پوشیده بود که فقط از وسط یه دکمه میخورد و سینه هاش حسابی معلوم بود
جلو رفتم انگشتمو به ممه هاش زدم و گفتم:جدی چقدر سینه های خوبی داری ؟
زیبا هم مثل من انگشت زد و گفت:چه سفید و خوشگله
مامان اون کنارم انگشتشو کنار انگشت من گذاشت و گفت:چه طوری بالا نگهش داشتی
صنم:زیارت قبول. میخواید پارچه سبز بدم ببندید حاجت روا بشید
همه خندیدیم
زیبا:حاجت من من اینه ممه هام مثل تو بشه
+میخوای از این بزرگ تر بشه
مامان:مال همتون خوشگله الان مشکلتون اینه صنم ریخته بیرون مثل پسرای هیز دیدش‌ می زنید
زیبا:خب ما که مال خودمونو نمیتونیم بگیریم
+راست میگه
مامان:شما دوتا کی به ایتالیا میرید
صنم:احتمالا اخر هفته
+پس امشب میگم سالواتوره برای هممون بلیط بگیره واسه اخر هفته
حول شدم
+چیییی اخر هفته ؟ما هیچ کاری نکردیم؟ همه چی مونده ؟مدارک و پاسپورت؟وسایلام؟
مامان:اروم باش اروم باش الان سکته میکنی اینا رو بسپار به پدرت
+قرار نبود انقدر زود ...
مامان:کافیه ملی کافیه خسته شدم از بس باهات سر و کله زدم

با تعجب بهش نگاه کردم
+ببخشید .....میدونم این همه مدت من باعث شدم تو ازش جدا بشی ..... حتما تمام این مدت باهاش ارتباط داشتی
مامان:اره داشتم شوهر قانونی منه. گناه که نکردم حالا این مسخره بازیا رو تموم کن امشب تولدته من از اولش گفتم میریم ایتالیا

زیبا:من میرم میوه ها رو بیارم
صنم:منم میرم یه زنگ بزنم
+منم میرم میشینم
نشستم روی مبل توی فکر فرو رفتم
من دقیقا افتادم وسط کابوسام
ایتالیا .... بابا
راست راست تو صورتم زل میزنه میگه ما میخوایم برگردیم به هم
بعد میگه من ادم خطرناکیم مافیام
سه تا برادر دارم به سوسمار نگفتن بکش کنار
اینا رو ول اینا رو ول کنننن
مامانم میگه باید تبدیل به یه دختر قوی بشی وگرنه شکارت میکنن
الان کلمو میکوبم‌ توی این شیشه
زئوس:با تومممممم
ترسیدم سرمو بالا گرفتم
چهارتا سوسمار رو سرم بود
+عه شما اومدین
بابا:بله و خیلی تلاش کردیم از فکر در بیای
+ببخشید متوجه نشدم
جعبه کادو رو دستم داد
بابا:تولدت مبارک
جعبه رو ازش گرفتم بغلم کرد
+ممنون
ازش جدا شدم
کارلو اومد سمتم منو توی بغلش گرفت خیلی خشک گفت:تولدت مبارک
+ممنون کارلو
یه جعبه زرشکی از توی جیبش در اورد و به دستم داد
کارلو:این انگشتر نشان خانوادگیه حالا تو هم یکی داری
دوباره دست کرد توی جیبش یه جعبه دیگه در اورد
کارلو:اینم کادوی منه
+پس این کادوی کیه ؟
کارلو:از طرف متئو
یه تای ابرومو بالا دادم و گفتم:دستش درد نکنه
پائولو دستمو کشید منو محکم بغل کرد
پائولو:نوبت منه تولدت مبارک
خندیدم
+ممنون یکم اروم تر له شدم
پائولو:اشکال که نداره کادوی منو ایتالیا بگیری
+نیازی به این کارا نیست باور کن
زئوس :خب تازه ورود رو تحویل بده دیگه
از بغل پائولو بیرون‌ اومدم زئوس یه جعبه بزرگ گذاشت توی بغلم
زئوس:تولدت مبارک
+ممنون
کادوهامو روی میز گذاشتم
+ممنون از همه اصلا راضی به این کارا نبودم
کارلو:تو عضوی از‌ این خانواده ای
سر تکون دادم و هیچی نگفتم
مامان از اشپزخونه بیرون‌اومد
بابا بغلش کرد صورتشو بوسید
مامان:خوش اومدین
زیبا کنارم وایساد و گفت:جونننن برادراتو
+بیشعور برادرای خودتو
زیبا:فحش ندادم خر منظورم اینه عجب چیزیه

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now