د.ا.د ملانی
روبه روی پنجره خونه ،روی ویلچر نشسته بودم ،یار جدا نشدنی من از وقتی که مرخص شدم
گلوریا:خانوم هوا سرده پنجره رو باز گذاشتید الان آقا میاد منو دعوا میکنه
+منو ببر به اتاق زیر شیروانی
گلوریا با تعجب پرسید :چرا خانوم
+اگه کمک نکنی خودم بلند میشم و میرم
بیچاره به ناچار منو برد به سمت اتاق زیر شیروانی
+میتونی بری
گلوریا:کاری داشتید خبرم کنید
+باشه
بعد از این که گلوریا رفت به سختی بلند شدم و روی تشک تخت قدیمی نشستم
کارتون وسایلمو باز کردم با دیدن قلمو هام و وسایل نقشایم ذوق مرگ شدم
به هر سختی که بود همشونو کنار گذاشتم
با صدای در اتاق سرمو بر گردوندم
لویی با نگرانی اومد داخل و گفت:ملانی
+جانم
با دیدنم نفس عمیق کشید و گفت :نگرانت شدم
+من خوبم
کنارم نشست و دستشو روی صورتم گذاشت و لبمو بوسید
اروم گفت:حالت چه طوره؟
+خوبم امروز بهترم
لویی:خوبه
+میشه این جعبه ها رو بیارم پایین میخوام دوباره نقاشی کنم
سرمو بوسید و گفت:میخوای اصلا جدیدشو بخریم
+اوممم نه همینا خوبه
لویی:میگم واست بیارن
+میشه با ویلچر نیام
لویی:اما راه رفتن واست خوب نیست
+خب بغلم کن
لبخند زد و توی یک حرکت منو بلند کرد
دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:دلم بستنی میخواد
با تعجب گفت:چیییییی؟
بیچاره انقدر این دو هفته حال بد منو دیده بود واسش جای تعجب داشت که چی شده الان ازش بستنی میخوام
+دلم بستنی میخواد
لویی:باشه عزیزم
با هم پایین اومدیم گلوریا سریع به سمتمون اومد و گفت:خانوم حالتون خوبه؟
+خوبم
لویی:برو اتاق زیر شیروانی و وسایل نقاشی ملانی رو بیار
گلوریا:چشم
لویی منو روی مبل گذاشت فیفی و تایگر کوچولو سریع اومدن و توی بغل من لش کردن دوتاشونو بوسیدم و محکم بغلش کردم بقیه بچه ها رو واگذار کردم به صنم و آرتور و صحرالویی:از زیبا خبر داری ؟
+این چند وقته از همه فاصله گرفته راستش خیلی نگرانم نزدیک بارداریه
و کارلو هنوز هیچی یادش نمیاد و از زییا فاصله میگیره
لویی:بهتره باهاش صحبت کنم این چند وقته تو شرکت همیشه از همه فاصله میگیره به جز سالواتور+انقدر همه چی به هم ریخته نمیدونم دیگه چی درسته چی غلطه ،شاید اگه من...
وسط صحبتم پرید و گفت:هیچ وقت خودتو به خاطر تصمیم دیگران سرزنش نکن تو مقصر نیستی زیبا خودش تصمیم گرفته که با کارلو باشه+حال کیج چه طوره؟
لویی:باید اماده بشه برای پیوند مغز استخوان
+خوبه امیدوارم زود تر حالش خوب بشهلویی در حالی که جلد بستنی رو باز میکرد گفت:این روزا خیلی نگران کیجم
+چرا؟
لویی:مادرش اکثر وقتا لا دوست پسرش بیرونه و کیج تو خونه تنهاس+یعنی یه بچه کوچیک رو تنها میزاره ؟
لویی:فقط این نیست ،اون مرد اصلا ادم خوبی نیست و با کیج رفتار مناسبی نداره من نمی تونم اجازه بدم با پسرم همچین برخوردی بشه

CZYTASZ
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞