part29

498 53 55
                                    

د.ا.د ملانی

روبه روی پنجره خونه ،روی ویلچر نشسته بودم ،یار جدا نشدنی من از وقتی که مرخص شدم

گلوریا:خانوم هوا سرده پنجره رو باز گذاشتید الان آقا میاد منو دعوا میکنه
+منو ببر به اتاق زیر شیروانی
گلوریا با تعجب پرسید :چرا خانوم
+اگه کمک نکنی خودم بلند میشم و میرم
بیچاره به ناچار  منو برد  به سمت اتاق زیر شیروانی
+میتونی بری
گلوریا:کاری داشتید خبرم کنید
+باشه
بعد از این که گلوریا رفت به سختی بلند شدم و روی تشک تخت قدیمی نشستم
کارتون وسایلمو باز کردم با دیدن قلمو هام و وسایل نقشایم ذوق مرگ شدم
به هر سختی که بود  همشونو کنار گذاشتم  
با صدای در اتاق سرمو بر گردوندم
لویی با نگرانی اومد داخل و گفت:ملانی
+جانم
با دیدنم نفس عمیق کشید و گفت :نگرانت شدم
+من خوبم 
کنارم نشست و دستشو روی صورتم گذاشت و لبمو بوسید
اروم گفت:حالت چه طوره؟
+خوبم امروز بهترم
لویی:خوبه
+میشه این جعبه ها رو بیارم پایین میخوام دوباره نقاشی کنم
سرمو بوسید و گفت:میخوای  اصلا جدیدشو بخریم
+اوممم نه همینا خوبه
لویی:میگم واست بیارن
+میشه با ویلچر نیام
لویی:اما راه رفتن واست خوب نیست
+خب بغلم کن
لبخند زد و توی یک حرکت منو بلند کرد
دستمو دور گردنش   حلقه کردم و گفتم:دلم بستنی میخواد
با تعجب گفت:چیییییی؟
بیچاره انقدر این دو هفته حال بد منو دیده بود واسش جای تعجب داشت که چی شده الان ازش بستنی میخوام
+دلم بستنی میخواد
لویی:باشه عزیزم 
با هم پایین اومدیم گلوریا سریع به سمتمون اومد و گفت:خانوم حالتون خوبه؟
+خوبم
لویی:برو اتاق زیر شیروانی و وسایل نقاشی ملانی رو بیار
گلوریا:چشم
لویی منو روی مبل گذاشت فیفی و تایگر کوچولو سریع اومدن  و توی بغل من لش کردن دوتاشونو بوسیدم و محکم بغلش کردم بقیه بچه ها رو واگذار کردم به  صنم  و آرتور و صحرا

لویی:از زیبا خبر داری ؟
+این چند وقته از همه فاصله گرفته راستش خیلی نگرانم نزدیک بارداریه
و کارلو هنوز هیچی یادش نمیاد و از زییا فاصله میگیره
لویی:بهتره باهاش صحبت کنم  این چند وقته تو شرکت همیشه از همه فاصله میگیره  به جز سالواتور

+انقدر همه چی به هم ریخته  نمیدونم دیگه چی درسته چی غلطه ،شاید اگه من...
وسط صحبتم پرید و گفت:هیچ وقت خودتو به خاطر تصمیم دیگران سرزنش نکن تو مقصر نیستی  زیبا خودش تصمیم گرفته که با کارلو باشه 

+حال کیج چه طوره؟
لویی:باید اماده بشه برای پیوند مغز استخوان 
+خوبه  امیدوارم زود تر حالش خوب بشه

لویی در حالی که جلد بستنی رو باز میکرد گفت:این روزا خیلی نگران کیجم
+چرا؟
لویی:مادرش اکثر وقتا لا دوست پسرش بیرونه و کیج تو خونه تنهاس

+یعنی یه بچه کوچیک رو تنها میزاره ؟
لویی:فقط این نیست ،اون مرد اصلا ادم خوبی نیست  و با کیج رفتار مناسبی نداره من نمی تونم اجازه بدم با پسرم همچین برخوردی بشه

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now