part34

584 51 7
                                    

لویی: یکم دیگه فقط
+اگه بیفتم کتکت میزنم به جون خودم
لویی:به جون جفتمون مراقبم
+باشه

کل مسیر لویی چشممو بسته بود چون یه کادو مهم تر واسه من اماده کرده بود

+همون کیک دیشب کافی بود
لویی:اما این یه سوپرایز عجیبه  حتی واسه من  راستش خیلی یهویی شد

+اگه یهویی نبود الان اینجوری نبودیم

لویی:همین پله رو برو بالا تموم میشه
+باشه  فقط یه سوال !؟
لویی:چی؟
+چه طور وقت کردی یه سوپرایز توی جزیره اماده کنی

لویی:میگم دیگه خیلی یهویی شد

از پله بالا رفتم  چشم بند رو از روی چشمم برداشت اول نور خورد توی چشمم نزدیک بود کور بشم
کم کم همه چی واضح شد. توی یه اتاق بچه بودیم

+ چرا اینجایم
لویی با استرس گفت:راستش دیشب  یه خانواده ای اومدن توی جزیره  و یه دختر بچه که تازه به دنیا اومده رو میزارن در عمارت

قطره اشک از چشمم چکید

لویی:مادر پدرت  هم اوردنش توی خونه  این اتاقم همه باهم حاضر کردیم تا .... تا بگم اگه میخوای  مادر پدر این دختر کوچولو باشیم

به سمت تخت خواب رفتم   با دیدنش گریه ام شدت گرفت
دستمو به سمتش بردم و بغلش کردم

+خیلی کوچولوه چه طوری میتونن همچین کاری بکنن.. اگه بیان دنبالش چی؟

لویی:ما پیگیر خانواده اش شدیم  تواناییشو ندارن مادرش یه کارتون خواب بوده

+یعنی میتونه مال ما باشه ؟ما پدر مادرش باشیم ؟
لویی:اگه تو بخوای اره
پیشونیشو بوسیدم بوی گل میداد

+من ... من میخوام مامانش باشم
لویی سرمو بوسید و گفت :این کادوی تولدت از سمت من نبود از سمت خدا بود

اشکامو پاک کرد و گفت:همه پایین منتظر تو هستن 

+هیچ واسش اماده نکردیمممم. حتما گرسنه اس

لویی:مامانت مراقبش بوده
+خدای من الان قلبم میگیره

لویی:همه منتظرن

دستمو گرفت و کمکم کرد  از پله ها پایین بریم همه پایین پله ها منتظر ما بودن

مامان با گریه نگاهم کرد   لبخند لرزونی زدم  وقتی از پله ها پایین اومدیم  مامان بغلم کرد و گفت :خوشحالم قبول کردی

+منم خوشحالم
بابا:امیدوارم خوشحالی رو با خودش بیاره
+ممنون بابا

زئوس بغلم کرد و گفت:دیدی دایی شدم
+اره
زئوس:قول میدم خودم واسش کلی لباس خوشگل بخرم

صحرا با کیک تولد از اشپز خونه در اومد و گفت:تولدتتتت مبارکککککک

یه وقتایی  زندگی یه برگه  جدید بهت میده تا دوباره شروع کنی  با خانواده جدید  ، ازدواج و...
سعی میکنی مراقبش باشی که یه‌ وقت خراب نشه اما ممکنه وقتی حواسمون نیست دست خیسمون به این  برگه بخوره و جوهر ها پخش بشه

جدال فمیلیاWhere stories live. Discover now