لویی: یکم دیگه فقط
+اگه بیفتم کتکت میزنم به جون خودم
لویی:به جون جفتمون مراقبم
+باشهکل مسیر لویی چشممو بسته بود چون یه کادو مهم تر واسه من اماده کرده بود
+همون کیک دیشب کافی بود
لویی:اما این یه سوپرایز عجیبه حتی واسه من راستش خیلی یهویی شد+اگه یهویی نبود الان اینجوری نبودیم
لویی:همین پله رو برو بالا تموم میشه
+باشه فقط یه سوال !؟
لویی:چی؟
+چه طور وقت کردی یه سوپرایز توی جزیره اماده کنیلویی:میگم دیگه خیلی یهویی شد
از پله بالا رفتم چشم بند رو از روی چشمم برداشت اول نور خورد توی چشمم نزدیک بود کور بشم
کم کم همه چی واضح شد. توی یه اتاق بچه بودیم+ چرا اینجایم
لویی با استرس گفت:راستش دیشب یه خانواده ای اومدن توی جزیره و یه دختر بچه که تازه به دنیا اومده رو میزارن در عمارتقطره اشک از چشمم چکید
لویی:مادر پدرت هم اوردنش توی خونه این اتاقم همه باهم حاضر کردیم تا .... تا بگم اگه میخوای مادر پدر این دختر کوچولو باشیم
به سمت تخت خواب رفتم با دیدنش گریه ام شدت گرفت
دستمو به سمتش بردم و بغلش کردم+خیلی کوچولوه چه طوری میتونن همچین کاری بکنن.. اگه بیان دنبالش چی؟
لویی:ما پیگیر خانواده اش شدیم تواناییشو ندارن مادرش یه کارتون خواب بوده
+یعنی میتونه مال ما باشه ؟ما پدر مادرش باشیم ؟
لویی:اگه تو بخوای اره
پیشونیشو بوسیدم بوی گل میداد+من ... من میخوام مامانش باشم
لویی سرمو بوسید و گفت :این کادوی تولدت از سمت من نبود از سمت خدا بوداشکامو پاک کرد و گفت:همه پایین منتظر تو هستن
+هیچ واسش اماده نکردیمممم. حتما گرسنه اس
لویی:مامانت مراقبش بوده
+خدای من الان قلبم میگیرهلویی:همه منتظرن
دستمو گرفت و کمکم کرد از پله ها پایین بریم همه پایین پله ها منتظر ما بودن
مامان با گریه نگاهم کرد لبخند لرزونی زدم وقتی از پله ها پایین اومدیم مامان بغلم کرد و گفت :خوشحالم قبول کردی
+منم خوشحالم
بابا:امیدوارم خوشحالی رو با خودش بیاره
+ممنون بابازئوس بغلم کرد و گفت:دیدی دایی شدم
+اره
زئوس:قول میدم خودم واسش کلی لباس خوشگل بخرمصحرا با کیک تولد از اشپز خونه در اومد و گفت:تولدتتتت مبارکککککک
یه وقتایی زندگی یه برگه جدید بهت میده تا دوباره شروع کنی با خانواده جدید ، ازدواج و...
سعی میکنی مراقبش باشی که یه وقت خراب نشه اما ممکنه وقتی حواسمون نیست دست خیسمون به این برگه بخوره و جوهر ها پخش بشه
YOU ARE READING
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞