(بچه ها پارت قبل داشتم می نوشتم که دستم خورد آپ شد 😂 اشکالی نداره خیلی طولانی بود ولی کامل نشد )
+من به خاطر این که فقط یکم با بقیه فرق داشتم کلی زجر کشیدم اما خب یه چیزاییش خوب بود مثلا مبارزه کردن رو یاد گرفتم
جان:تو ایران که نمی تونستی مبارزه کنی !
+مبارزه های زیر زمینی بود که قوانین آزاد داشت میدونی که منظورم چیه
جان:یا بجنگ یا بمیر
+دقیقا و من زنده موندم
جان:یعنی اونایی که باهات مبارزه کردن مردن؟
+نه تا نزدیکیاش رفتن
جان:دیگه چه کارای بدی کردی ؟
خندیدم:قول بده پیش کسی نگی چون به گوش مامانم برسه میمیرم
جان:قول میدم
+هوم خوبه ..... تاحالا شیش بار پلیس دستگیرم کرده
یهویی کله اش به سمتم برگشت و گفت:دقیقا چه طوری؟ مگه چی کار کردی ؟
+دو بار با دوتا پسر دعوا کردم
یه بار با یه پسر توی دانشگاهمون لج بودم شیشه های کل ماشین گرون قیمتشو شکستم و روی بدنه ماشین خط انداختم تازه اول اسم خودمم نوشتم که یادش بمونه ، یه بارم یه مرده از کنارم رد شد به باسنم دست زد منم دستشو شکستم
جان:تو واقعا دختر خطرناکی هستی
+هییییی اینجوری نگو
جان:این حقیقته من اول فکر کردم تو از این دخترای لوسی ولی نظرم عوض شد
یکم مکث کرد و گفت:چرا این همه مدت نمیخواستی پدرتو ببینی
+چون اگه می دیدمش می بخشیدمش مثل الان
جان:می تونستی نبخشی
+نمیتونم
جان:چرا؟
+چون که اینجوریم
ماشینو پارک کرد و گفت:مهربون بودن زیاد خوب نیست
+میدونم
جان:پیاده شو دختر وحشی مهربون من امروز زیاد وقت ندارم
خندیدم و پیاده شدم اومد سمتم دستمو گرفت به سمت یه در آهنی رفت که تابلو بزرگ سر در نوشته شده بود پیست متور سواری
با خوشحالی پریدم بغلش دستمو دور گردنش حلقه کردم
+واییییییی مرسیییی خیلیییی خوبیییییی
دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد و گفت:من خوب نیستم فکر کردم شاید اینجا رو دوست داشته باشی
+عاشق متور سواریمممممم
ازش جدا شدم با هم رفتیم داخل با دیدن متور های سنگین و خفن که کنار هم چیده شده بودن خواستم دوباره جیغ بزنم که جان گفت:جیغ نزن میدونم دوست داری
+باشه
با هم وارد یه ساختمون کنار پیست خیلی بزرگ شدیم
+اینجا کسی نیست؟
جان: به جز سرایدار نه
+چرا
جان:چون که اینجا برای متئو
+ناراحت نمیشه ما اینجاییم؟
جان:نه ... بیا این لباسا رو بپوش
یه لباس سر همی قرمز و مشکی بود سریع پوشیدم دستکش های مشکی هم دستم کردم
+شبیه پنگوئن شدم با این لباس چرا انقدر گشاده
دستامو. چند بار باز و بسته کردم
دقیقا کپ پنگوئن شده بودم
خندیدم
+عجب پنگوئن سکسی
در حالی که صداش میلرزید گفت :کلاه رو سرت بزار
+باشه
کلاهو سرم گذاشتمو گفتم: بریم
دستمو گرفت با هم به سمت پیست رفتیم عجب دستای گرم و نرمی داشت
جان:کدومو میخوای سوار بشیم؟
+خب اون اخریه
جان:اوکی
+من نمیتونم تنها سوار بشم؟
جان:صد در صد نه
+لطفاااا
جان:این متورا برای یاد گرفتن مناسب نیست ملانی ولی قول میدم با متورای دیگه بهت یاد بدم نمیخوام بمیری. این متور ها سرعت و شتاب زیادی دارن
+قول دادی
انگشت کوچیکه دستمو سمتش گرفتم
و گفتم:زود باش
YOU ARE READING
جدال فمیلیا
Fantasyملانی از پدرش خبری نداره تا این که پدرش به خاطر این که ملانی رو به کاپوی فرناندو ایتالیا بده به ایران میاد و اینجاست که ملانی با راز مخوف پدرش که سالها ازش بی خبر بوده رو به رو میشه .... صحنه دار_مافیایی🔞