🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟖🍂

5.5K 851 374
                                    



الان این رو چیکار میکرد ، واقعا باید جواب بابای لعتیش رو چی میداد
+خب چیره ، من چون چیز بود

« بهونه نیاز و حقیقت رو بگو جونگکوک »
داد باباش وسط حرفش باعث شد از جاش بپره و اولین
چیزی که به ذهنش اومد رو گفت

+ خب اون معلم مدرسمونه و تو راه من رو دید و از اونجایی که نشناختم گفت بیا تا خونه برسونمت

باباش نگاهی بهش انداخت ولی اونقدری بی حس بود که نشه چیزی رو ازش خوند
« خوبه برو تو اتاقت »

نفس حبس کردش رو رها کرد و به سمت اتاقش رفت ، خواست بپرسه هیونا و مامان کجان اما یادش اومد رفتن مهمونی تولد دوست هیونا

سر تختش نشست و ذوق زده از پنجره به بیرون نگاه کرد حالا فهمیده بود روی کیم تهیونگ کراش داشتتت ( تازه فهمیده بچه 😔🤌🏻😂)

و چی می‌تونه بیشتر از توجه کراشتون شما رو خوشحال کنه ، مخصوصا اگه اون کراش تهیونگ باشه

فردا تولد پیامبر بود و مدرسه تعطیل بود :/
( اینو فقط برای شوخی گفتم 😂🤌🏻 )

فردا دستشویی های مدرسه نیاز به تعمیر داشت پس تعطیل بود

احتمال زیاد امروز می‌رفت پیش جین و جیمین ، خیلی کنجکاو بود بدون تکلیف جین با اون پسره که ازش شماره گرفته بود چی شده

‌〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️


+انقدر زود وا دادددد ؟
کوک با تعجب و صدای بلند از جیمین پرسید

همین الان بهش خبر رسیده بود جین با اون پسره که گویا نامجون نام داشت وارد رابطه شده بود

« خب چرا وایسادی بیا بریم دیگه »
جونگکوک نگاه گیجی به جیمین کرد و پرسید
+ کجا بریم

جیمین آهی کشید کی قرار بود اسکل بازی های کوک تموم بشه خدا میدونست
« کافه دوست پسر جین دیگه»

کوک هینی کشید و دست هاش رو روی دهنش گذاشت
+ مگه جین دوست پسر دارععههه ؟

« خدایا باز شروع شد »
بله درست شنیدید این صدای جیمین بود که داشت خود زنی میکرد چون جونگکوک ارور داده بود

.....

بعد از چند دقیقه که حال کوک جا اومد و جیمین موفق شد بهش بفهمونه جریان چیه حالا تو تاکسی نشسته بودن و به سمت کافه میرفتن

کوک نگاهی به جیمین کرد و تصمیم گرفت باهاش درمیون بزاره
+ جیمین فکر کنم از یه نفر خوشم اومده

جیمین جوری تو جاش پرید و به سمت کوک برگشت که سرش با سقف ماشین برخورد کرد و هردو شاهد نگاه راننده بودن که وات د فاک ازش میبارید

چند ثانیه سرش زد ماساژ داد و به کوک نگاه کرد
« کیییییی؟ »

جونگکوک دستاش رد زیر چونش گذاشت و با لبخند به افق خیره شد
+ اسمش تهیونگه ، معلم مدرسمونه

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now