🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎🍂

5.5K 776 221
                                    

+فردا شد
اولین چیزی که جونگکوک بعد از باز کردن چشم هاش گفت همین کلمه بود

از جاش بلند شد و به دستشویی پرواز کرد چون داشت میترکید دیگه _

بعد از زدن مسواک لبخند دندونی به خودش زد و از دستشویی بیرون اومد که مامانش رو متعجب جلوی درد دید

« خیر باشه جونگکوک خان »
صبح یخیری گفت و با خنده پرسید
+ چیزی شده مامان ؟

مامانش شونه ای بالا انداخت
« نمی‌دونم والا خبرا پیش شماست شنگولی همچین »

جونگکوک یکم استرس گرفت و این پا اون پا کرد
+ خب چیزه فقط خوابم نبرد

اما انگار مامانش ول کن نبود چون قیافه مرموزی به خودش گرفت
« نکنه پای کسی وسطه »

میدونستید جونگکوک وقتی استرس می‌گرفت گند میزد به همه چی ، خب الانم در آستانه گند زدن بود که رهگذری به نام هیونا که از اون پشت رد میشد تصمیم گرفت کمکی بکنه

« مامانننننن بیا ببین بابا چایی رو ریخت زمین »
مامانش بیخیال کوک شد و پست به کمر از اتاق بیرون رفت تا بلایی سر شوهرش بیاره

هیونا با چهره راضی از بیرون اتاق چشمکی به کوک زد
« یکی طلبم »

کوک نفس راحتی کشید و یکی از هودی های اورسایزی _ درواقع اورسایز ترین هودی که داشت_ رو پوشید

چتری هاش هم مثل همیشه مرتب کرد و شلوار نسبت چسبیده ای پوشید

یکم هم به ظاهرش رسید درسته که مدرسه میرفت اما دلیل نمیشد به خودش نرسه ( شما یوقت مدارس اینجا رو با کره مقایسه نکنید 😭😂)

باباش که مثل همیشه داشت صبحانه میخورد و بقیه هم کلا سرشون تو کار خودشون بود

چون دیشب شام نخورده بود احساس گرسنگی میکرد پس یک لیوان آب پرتقال سر کشید و دستی روی دهنش کشید
+ من رفتم خداحافظ

« وایسا میرسونمت »
ای لعنت به این شانس
به پدرش که این حرف رو زده بود نگاهی کرد و اهی کشید
+ مرسی ولی یکم می‌خوام هوا بخورم

باباش آهی کشید
« ما جرات نداشتیم رو حرف بابامون حرف بزنیم ، خدا زمونه عوض شده ، برا خدا نگهدارت »

کوک سری تکون داد و تقریبا به سمت بیرون پرواز کرد
بعد از بستن در خونه به عقب برگشت تا پایین بره اما ....

تهیونگی رو دید که مثل همیشه با کت و شلوار قشنگش و کاپشن پف پفی که روش پوشیده بود ، موهای قشنگ ترش رو تو صورتش انداخته بود و با لبخند مستطیلی بهش نگاه میکرد

با هیجان لبخندی زد و اولین کاری که به ذهنش اومد رو انجام داد ، درسته تهیونگ رو بغل کرد

ته اولش شکه شد ، فکر میکرد کوک خجالتی رفتار کنه حالا که خودش اومده بود چه بهتر پس سرش رو تو گردن کوک برد و نفس عمیقی کشید
البته که دست هاش رو دور پسرش حلقه کرده بود

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤حيث تعيش القصص. اكتشف الآن