🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐🍂

3.1K 462 277
                                    

جونگکوک خوابش نمیومد ، اصلا نمیتونست بخوابه ، ساعت رو چک کرد که دوازده رو نشون میداد
آهی کشید و دوباره نگاهش رو به صورت تهیونگ داد که مظلومانه چشماش رو بسته بود

کاش خودش هم با ته می‌رفت تا اینطوری نشه ، پوففف لعنت به ماریا
خودش اولش وقتی گریه ها و حرف های ماریا رو دید نمیدونست چه واکنشی نشون بده

از طرفی به تهیونگ قول داده بود همیشه بهش اعتماد داره و هیچوقت زود قضاوتش نمیکنه
تازه مطمعن بود ته هرگز اینطوری به کسی آسیب نمیزنه

خانوادش .... چطور به همین راحتی بهش شک کردن صدای تو اون لحظه شکستن دل تهیونگ رو میتونست بشنوه

جوری که تهیونگ رو بیدار نکنه از جاش بلند شد تا کمی آب بخوره
با نمایشی که ماریا راه انداخته بود هیچی هم برای شام نخورده بودن

پله ها رو پایین اومد و با خاموش بودن برق ها خیالش راحت شد که کسی بیدار نیست

داخل آشپزخونه رفت و با دیدن ظرف های توی سینک چند بار با تعجب پلک زد
بعد اون همه دردسر به راحتی شام خورده بودن ؟

لیوان آبی پر کرد و یک نفس آب رو سر کشید
کلی فکر کرده بود چطور دست ماریا رو رو کنه و فقط به یک نتیجه رسید
باید یه دکتر ماریا رو معاینه میکرد ، اما نمیدونست چطوری ماریا رو جلوی همه گیر بندازه

« خوابت نمیبره ؟ »
با شنیدن صدایی که سکوت رو بهم میزد تو جاش پرید و به سانگ وو نگاه کرد
+ نه فکرم مشغوله

سانگ وو یکی از صندلی ها رو بیرون کشید و روش نشست
« تهیونگ... خب اون چطوره ؟ »
+ خوابیده خیلی اذیتش کردن امشب

سانگ وو آهی کشید
« کمکی از دست من برمیاد ؟ »
جونگکوک با تردید نگاهی بهش انداخت ، هنوز نمیدونست بهش اعتماد کنه یا نه

+ عاممم خب من ... می‌خوام به یه دکتر بگم بیاد ماریا رو معاینه کنه ولی نمیدونم چطور گیرش بندازم

سانگ وو کمی فکر کرد و یکدفعه گفت
« من میتونممم »
جونگکوک متعجب بهش نگاه کرد
+ چطوری ؟

« اونش با من تو فقط اگه میخوای دکتر بیاری فردا ساعت دو بیارش اینجا »
جونگکوک گازی به لبش زد و با استرس پرسید
+ سانگ وو مطمعنی ؟
« بهم اعتماد کن لطفا»

با دیدن چهره مطمعن سانگ وو به ناچار سر تکون داد و با برداشتن لیوان آبی به سمت اتاقشون رفت

با باز کردن در اتاق تونست تهیونگ رو ببینه که روی تخت نشسته
_ کوک کجا بودیی ؟

لیوان آب رو روی میز کنار تخت گذاشت و کنارش نشست
+ رفتم آب بخورم چیزی میخوای ؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید
_ فک کردم رفتی

موهای ته رو از صورتش کنار زد
+کجا برم آخه وقتی همه چیزم اینجاست
تهیونگ لبخند آرومی زد

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon