🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐🍂

3.7K 544 221
                                    

جونگکوک امروز برای دومین بار تو آغوش بی پوشش تهیونگ از خواب بیدار شد و حتی تصورش رو نمیتونید بکنید چه حس قشنگی داشت

بوسه ای روی بازوی ته که زیر سرش بود گذاشت و به آرومی از جاش بلند شد
نگاهی به ساعت انداخت که یازده رو نشون میداد

چهارتا پسر توی خونه تنها بودن و از اونجایی که دیشب ساعت سه و نیم خوابیده بودن حالا بیدار نمی‌شدن ولی خب کوک خوابش نمی‌برد

خونه پدری تهیونگ هیچ چیزی به اسم خدمتکار یا هرچیزی شبیهش نداشت
چون آقای کیم دوست نداشت خودش رو برتر از دیگران ببینه و اعتقاد داشت اگه کسی دیگه کارای خونش یا کارای شخصیش رو انجام بده هم ارزش های اون فرد زیر سوال میره هم غرور بی جای خودش
پس با وجود تمام پول زیادی که داشت خدمتکاری نداشت و کاراش رو خودش انجام میداد

جونگکوک با لبخندی که بخاطر افکار آقای کیم روی لبش اومده بود زد و بعد از مرتبط کردن پتو روی تهیونگ دوباره بوسه ای روی بازوش گذاشت و سمت سرویس بهداشتی رفت تا مسواکی بزنه و صورتش رو بشوره

حدود پنج دقیقه بعد از سرویس بیرون اومد و لباس هاش رو که شامل شلوار راحتی مشکی رنگش و تیشرتش میشد رو پوشید

از در اتاق بیرون رفت اما با احساس چیزی که بین پاهاش گیر کرد چند قدم جلو رو تعادلش رو از دست داد و تلو تلو خورد
اما دستش رو به نرده های راه پله گرفت و تونست تعادلش رو حفط کنه

از این بگذریم که کلی ترسید و نزدیک بود داد بزنه اما چون نمی‌خواست تهیونگش از خواب بپره صداش رو خفه کرد و با عصبانیت به کسی که هولش داده بود نگاه کرد

خب فکر کنم همه میدونید کی بود
+ سانگ وو مرض داری ؟
سانگ وو چشمی چرخوند
« چیه نکنه انتظار داری باهات خوب رفتار کنم ؟»

کوک پوفی کشید
+ یادم رفته بود تو آدم بودن بلد نیستی
نیشخند سانگ وو رومخ تر از اون چیزی که فکرش رو میکنید بود

« بیخیال کوک من همه رو اذیت میکنم فقط تو نیستی ولی تو کیف بیشتری داری حالا هم مثل یه پسر خوب پاشو برام قهوه درست کن »

جونگکوک بدون زدن حرفی روش رو از سانگ وو برگردوند و به سمت آشپزخونه رفت تا قهوه درست کنه سانگ وو هم با حفظ چهره مغرورش دنبالش رفت

چند دقیقه ای گذشت و کوک بالای سر قهوه ساز وایساده بود سانگ وو تو مدرسه اکثر بچه ها رو اذیت میکرد یعنی مشکل خاصی داشت ؟

قهوه داغ رو تو لیوان ریخت و با مخفی کردن لبخند شیطانیش به سمت سانگ وو رفت
به هر حال کوک که قدیسه ای چیزی نبود یکم شیطنت حالش رو جا می‌آورد

سانگ وو دستش رو دراز کرد تا قهوه رو از کوک بگیره و دهنش رو باز کرد تا تشکر کنه

اما جونگکوک تعادلش رو از دست داد _ البته از دست نداد فقط میخواست کرم بریزه _ و قهوه از دستش روی خشتک سانگ وو افتاد

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now