🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟕🍂

3.4K 463 234
                                    

تهکوک‌ دستای هم رو گرفته بودن و از در اتاق کوک بیرون اومدن
نورا و هیونا که سر مبل نشسته بودن با صدای در به سمت اونا برگشتند

« آشتی کردید به سلامتی ؟ »
تهیونگ لبخند ذوقی زد و خواست جوابی بده که هیونا گفت
« مامان تو به این میگی قهرررر کلا یک روز کامل هم نشدهههه »

تهکوک و نورا هرسه به خنده افتادن که تهیونگ رو به نورا گفت
_ واقعا ازتون ممنونم بخاطر حرف ها و کمک های شما بود که همه چی حل شد

نورا چشمکی به تهیونگ زد و رو به کوک با لحن شوخی گفت
« فرزندم تو هم لازم نیست تو نقش فرو بری با چشمانی اشکی خودت رو تو اناق حبس کنی ، اول برو ببین چه خبره بعد بقیه مراحل »

جونگکوک خنده خجالتی زد و بیشتر به تهیونگ نزدیک شد
ته هم با کمال میل دستش رو دور کوک حلقه کرد

_ من و جونگکوک داریم میریم بیرون اگه هم اجازه بدید امروز کنار خودم باشه خیلی دلم براش تنگ شده

هیونا حرصی موهاش رو تو مشتش گرفت و کشید
« چرا انقدر چندش بازی درمیاریددددد همش هجده ساعت کوفتی بوددددد آخه دلت چطور تنگگ شدههههههه خدایا منو گاو کنننننننن »

جونگکوک لبخند خبیثی زد
+ نونا الان اینطوری میگی ، خودت هم میبینیم

نورا لبخندی به کل کل بین بچه هاش زد ، درست مثل وقتی کوچیک بودن ، چقدر زود بزرگ شده بودن

« من مشکلی ندارم باباش هم خب هیچی بعدشممم جوری اجازه میگیرید انگار کجاستت ، در خونه ما باز بشه خونه تهیونگههه ببر شب هم پیش خودت نگه دار »

تهیونگ با لبخندی به نورا نزذیک شد و بغلی بهش هدیه داد ، این زن واقعا یه ناجی تو زندگیشون بود
_ شما خیلی خوبید خاله نورا

و ما هیونایی رو داریم که دستش رو زیر چونش گذاشته بود و عبوس به لوس بازی های تهکوک نگاه میکرد و هر لحظه منتظر بود گم شن برن پی کارشون

بالاخره از خونه جونگکوک بیرون رفتن
کوک خواست از خونه بیرون بره که تهیونگ دستش رو گرفت و به سمت ماشینش برد

+فکر کردم قراره قدم بزنیم
جونگکوک گفت و سوار ماشین شد ، ته هم همون‌طور که سوار میشد جواب داد
_ من فقط میخوام در آرامش کنارت باشم

جونگکوک گازی به لبش زد و قبل از اینکه ته بخواد ماشین رو روشن کنه بغلش کرد

+ ته ته معمولا وقتی دو‌ نفر وارد رابطه میشن بعد از یه مدت کنار هم بودن به هم عادت میکنن ، ولی برای من اینطوری نیست ، الان شیش ماه شده که رابطه داریم و من هرثانیه که کنارتم قلبم تند میزنه و همش دلتنگت میشم

تهیونگ لبخند آرومی زد و متقابلا دستاش رو دور کوک حلقه کرد
_ پسر شیرینم حتی نمیتونی تصور کنی کنار تو بودن چه آرامشی بهم میده ، خیلی خوشحالم که تو رو تو زندگیم دارم

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now