🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟒🍂

4K 477 281
                                    

خوشبختانه تهیونگ سر قولش موند و تو حموم فقط کوک رو بغل کرده بود و حالا بعد از یک ساعت از حموم بیرون اومده بودن و کاملا خودشون رو خشک هم کرده بودن

کوک ملافه های تخت رو عوض کرده بود و دوباره کنار ته نشسته بود ، دلتنگی هیچکدومشون هنوز کامل رفتع نشده بود

_ بخاطر مادربزرگت متاسفم کوکی ، خدا رحمتش کنه
جونگکوک لبخند ملایمی زد و هومی کرد

+ مادر پدرت ، خب ناراحت شدن از بی خبر رفتم، اینطور نیست؟
تهیونگ همون‌طور که موهای کوک‌ رو نوازش میکرد تکذیب کرد
_ اصلا اینطور نیست تازه بخاطر مادربزرگت هم خیلی ناراحت شدن

_ مادرم تاکیید کرد برای کریسمش پیششون باشیم
+ این عالیه تو‌ چه جوابی دادی
تهیونگ مکثی کرد
_ گفتم بستگی داره پسرم بتونه یا نه

جونگکوک خنده شیرینی کرد
+ ته انقدر من رو لوس نکن
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت
_ تازه باید بیشتر لوست کنم بیبی

بیرون هوا بارونی بود و صدای برخورد قطرات بارون به پنجره ها سکوت اتاق رو میکشست

+ تهیونکی اون دو روز که تو بغلت میخوابیدم خیلی حس قشنگی داشت

تهیونگ هومی کرد و کوک رو بیشتر به خودش فشار داد
_ چرا من انقدر تو رو دوست دارم آخههههههههه
جونگکوک فقط لبخند خرگوشی زد و سرش رو تو گردن تهیونگ مخفی کرد

با شنیدن شدن صدای زنگ در خونه هردو با تعجب نگاهی به هم کردن
_ منتظر کسی بودی ؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و در جواب سوال تهیونگ گفت
+ نه ... میرم ببینم کیه

ته به کوک اجازه نداد بلند شه و خودش سریع از جاش پاشد
_ تو بشین اذیت میشی من میرم

خنده ای به این همه محافظ کاری تهیونگ کرد و دور شدنش رو تماشا کرد ، یه لحظه حس زنای حامله رو گرفته بود ، همش یه رابطه بود که تهیونگ یه کوشولو وحشی شده بود

اون طرف خونه تهیونگ در رو باز کرد و با تعجب به نامجون که در حال تنظیم کردن عینکش بود نگاه کرد
_ هیونگ اینجا چیکار میکنی ؟

نامجون نگاهش رو بالا آورد و با دیدن تهیونگ هینی کشید
« تو داخل خونه جونگکوک چیکار میکنی ؟ »

ته چنت لحظه پوکر به نامجون خیرت شد و با بی‌خیالی جواب داد
_یادت نیست ؟ دوست پسرشم

نامجون که فکر میکرد ته اومده به کوک تجاوز کنه نفس راحتی کشید و با بیاد آوردن چند وقت پیش که تهیونگ و کوک تو کافه خودش سر قرار اومده بودن اسکلی به خودش گفت

_ نگفتی نامجون اینجا چیکار میکنی ؟

« چیزه ، دوست پسرم میخواست دوست پسرت رو ببینه »
تهیونگ خواست جوابی بده که صدای شخص سومی مانعش شد

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now