نورا با تعجب از آشپزخونه بیرون اومد و خواست با کوک حرف بزنه اما با کوبیده شدن در اتاق تو جاش پرید و به در بسته نگاهی انداخت
« جونگکوک خوبی ؟ »
چند دقیقه صبر کرد اما جوابی نشنید ، سمت در اتاق رفت و دستگیرش رو پایین کشید اما با قفل بودنش آهی کشید
« پسرم در رو باز کن »+ مامان میخوام تنها باشم
« خب بگو چی شده»+ تو رو خدا تنهام بزاررررر
با صدای بلند کوک چند قدم عقب رفت و شونه ای بالا انداختزنگ خونه یکدفعه زده شد و پشت سر هم تکرار میشد ، نورا از ترس سوختن زنگ با عجله به سمت در رفت
« اومدمممم چه خبرهههههه »با باز شدن در تهیونگی رو دید که موهاش ژولیده شده بود و نفس نفس میزد
_ جونگکوک ... کجاست جونگکوک کجاست« چی شده تهیونگ اون از جونگکوک اینم از تو »
تهیونگ کمی خم شد تا نفسی تازه کنه
اصلا نمیدونست الان به نورا چی باید بگه_ خاله بعدا برات میگم توروخدا بگو پسرم کجاست
« تو اتاقشه »ته ببخشیدی گفت و از کنار نورا رد شد
« گفت نمیخوام تهیونگ رو ببینم »با حرف نورا کمی نا امید شد اما با رسیدن به در اتاق کوک چند بار در زد
_ جونگکوک عشقم لطفا درو باز کنکوک اما از داخل اتاق دستش رو روی دهنش گذاشته بود تا صداش بلند نشه
دست خودش نبود صحنه ای که دیده بود از جلوی چشمش کنار نمیرفتشاید یه صحنه عادی بود ، دوستا هم میتونن دست همدیگه رو بگیرن اما اون پیام مشخص بود به همون دختر قد بلند مربوطه
حتی نمیتونید تصورش رو کنید دیدن عشقتون کنار یه نفر دیگه چه حس مزخرفی بهتون القا میکنه
تهیونگ چند بار به در کوبید
_ بخدا اونطور که تو فکر میکنی نیست بزار توضیح بدماما مگه جونگکوک میفهمید ، از نظرش این جمله همون دیالوگ همیشه فیلم های ترکی بود
هدفونش رو از کنار تخت برداشت و روی گوشاش گذاشت ، یکم نیاز داشت با خودش تنها باشه
تهیونگ با نشنیدن جوابی از کنار در سر خورد و روی زمین نشست
نورا با دلسوزی روبروی تهیونگ اومد و جلوش نشست
« پسرم چیشده ، میتونم کمکی کنم ؟ »تهیونگ به عنوان آخرین امید نگاهی به نورا کرد و با لحن درمونده ای گفت
_ خاله جونگکوکم اشتباه متوجه شده نمیزاره باهاش حرف بزنمنورا یا محبت دستی به سر تهیونگ کشید
« من نمیدونم چی شده ولی کوک الان حالش خوب نیست بزار یکم تنها باشه »تهیونگ کم کم داشت بغض میکرد اما نمبخواست گریه کنه
_ لعنت به من که دلیل حال بدشمنورا انگشت اشارش رو جلوی ته گرفت
« دیگه هیس شو ، هردومون خوب میدونیم جونگکوک کنار تو خوشحال ترین خودشه »
BINABASA MO ANG
𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction• 𝐍𝐚𝐦𝐞 : 𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐚𝐫𝐦𝐬 | در آغوش تو • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 * 𝐧𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 • 𝐆𝐧𝐫𝐞 : 𝐒𝐜𝐡𝐨𝐨𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞 , 𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐤𝐢𝐧𝐤 , 𝐂𝐮𝐭𝐞 , 𝐬𝐦𝐮𝐭 , 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐜𝐨𝐦...