🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔🍂

3.3K 479 206
                                    

نورا با تعجب از آشپزخونه بیرون اومد و خواست با کوک حرف بزنه اما با کوبیده شدن در اتاق تو جاش پرید و به در بسته نگاهی انداخت

« جونگکوک خوبی ؟ »
چند دقیقه صبر کرد اما جوابی نشنید ، سمت در اتاق رفت و دستگیرش رو پایین کشید اما با قفل بودنش آهی کشید
« پسرم در رو باز کن »

+ مامان می‌خوام تنها باشم
« خب بگو چی شده»

+ تو رو خدا تنهام بزاررررر
با صدای بلند کوک چند قدم عقب رفت و شونه ای بالا انداخت

زنگ خونه یکدفعه زده شد و پشت سر هم تکرار می‌شد ، نورا از ترس سوختن زنگ با عجله به سمت در رفت
« اومدمممم چه خبرهههههه »

با باز شدن در تهیونگی رو دید که موهاش ژولیده شده بود و نفس نفس میزد
_ جونگکوک ... کجاست جونگکوک کجاست

« چی شده تهیونگ اون از جونگکوک اینم از تو »
تهیونگ کمی خم شد تا نفسی تازه کنه
اصلا نمیدونست الان به نورا چی باید بگه

_ خاله بعدا برات میگم توروخدا بگو پسرم کجاست
« تو اتاقشه »

ته ببخشیدی گفت و از کنار نورا رد شد
« گفت نمی‌خوام تهیونگ رو ببینم »

با حرف نورا کمی نا امید شد اما با رسیدن به در اتاق کوک چند بار در زد
_ جونگکوک عشقم لطفا درو باز کن

کوک اما از داخل اتاق دستش رو روی دهنش گذاشته بود تا صداش بلند نشه
دست خودش نبود صحنه ای که دیده بود از جلوی چشمش کنار نمی‌رفت

شاید یه صحنه عادی بود ، دوستا هم میتونن دست همدیگه رو بگیرن اما اون پیام مشخص بود به همون دختر قد بلند مربوطه

حتی نمی‌تونید تصورش رو کنید دیدن عشقتون کنار یه نفر دیگه چه حس مزخرفی بهتون القا میکنه

تهیونگ چند بار به در کوبید
_ بخدا اونطور که تو فکر میکنی نیست بزار توضیح بدم

اما مگه جونگکوک میفهمید ، از نظرش این جمله همون دیالوگ همیشه فیلم های ترکی بود

هدفونش رو از کنار تخت برداشت و روی گوشاش گذاشت ، یکم نیاز داشت با خودش تنها باشه

تهیونگ با نشنیدن جوابی از کنار در سر خورد و روی زمین نشست

نورا با دلسوزی روبروی تهیونگ اومد و جلوش نشست
« پسرم چیشده ، میتونم کمکی کنم ؟ »

تهیونگ به عنوان آخرین امید نگاهی به نورا کرد و با لحن درمونده ای گفت
_ خاله جونگکوکم اشتباه متوجه شده نمیزاره باهاش حرف بزنم

نورا یا محبت دستی به سر تهیونگ کشید
« من نمی‌دونم چی شده ولی کوک الان حالش خوب نیست بزار یکم تنها باشه »

تهیونگ کم کم داشت بغض میکرد اما نمبخواست گریه کنه
_ لعنت به من که دلیل حال بدشم

نورا انگشت اشارش رو جلوی ته گرفت
« دیگه هیس شو ، هردومون خوب میدونیم جونگکوک کنار تو خوشحال ترین خودشه »

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon