🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟑🍂

3.8K 467 384
                                    


تهیونگ نفس راحتی کشید و جونگکوک با دیدنش به خنده افتاده بود انگار یه بار سنگینی از روی دوش هردوشون برداشته شده بود

جونگکوک از قبل پول دکتر لی رو پرداخت کرده بود پس اونا بدون حرف اضافه ای از خونه رفتن

هوسوک شکه شده سر جاش وایساده بود و تلاش می‌کرد تا واکنشی نشون بده اما هیچ چیز

آقای کیم اخمی کرد و دستش رو روی قلبش گذاشت چرا کورکورانه رفتار کرده بود ؟ اشکای تقلبی ماریا باعث شده بود به همین راحتی به پسرش توهین کنه ؟

با شل شدن پاهاش آهی کشید و روی مبل افتاد
« عمو خوبی ؟ »
سری برای سانگ وو تکون داد و نگاهش رو به زمین دوخت

مادر تهیونگ درمونده به در اتاق نگاه میکرد تا ماریا بیاد اما خبری ازش نبود
« این بود جوابم ماریا ؟ »

خانم کیم داد نمیزد یا عصبانی نبود با یه آرامش خاصی حرفاش رو بیان میکرد
شاید آرامش قبل از طوفان ؟

« این بود ها ؟ فرستادمت خارج تحصیل کردی مثل دختر خودم بهت محبت کردم که اینطوری به پسرم تهمت بزنی »

ماریا با گریه از اتاق بیرون اومد و جلوی پای زن زانو زد
« خاله بخدا من تقصیری ندارم فقط میخواستم تهیونگ مال من باشه »

خانم کیم روش رو از ماریا گرفت و سر نزدیک ترین مبل نشست اما دختر بیخیال نشد

« وقتی فهمیدم این پسره تهیونگ رو ازم گرفته آتیش گرفتم باهاش حرف زدم اما قبول نکرد ولش کنه خواستم آخرین تلاشم رو بکنم »

« اینطوری ؟ با آسیب زدن به شرافتش ؟ »
بالاخره صدای زن بالا رفت
« تو بگو خاله چیکار میکردم خببب »

« اصلا تو خوشحالی من و تهیونگ برات مهمه یا این پسر غریبه ؟ »
از جلوی مادر تهیونگ بلند شد و روبروی آقای کیم وایساد

« عمو ببین تهیونگ با من آینده داره بچه داره آبرو داره یه زندگی نرمال ولی با این پسره چی »

جونگکوک و تهیونگ جوری که انگار ماریایی وجود نداره بهش بی توجه بودن و فقط دستای هم رو گرفته بودن

آقای کیم سرش رو با تاسف تکون داد
« فقط برو تو اتاقت تا کاری دستت ندادم »
ماریا جیغی کشید
« لعنت به همتوننننن »

و تمام وسایلی که روی میز بود رو روی زمین ریخت
« امیدوارم جونگکوک بمیرهههه »
جیغ میکشید و دیوونه بازی درمیاورد اما کسی کوچکترین اهمیتی بهش نمیداد

سانگ وو که دیگه سرش درد گرفته بود به ماریا نزدیک شد و دو طرف شونش رو گرفت
« چرا اینطوری می‌کنی ؟ فکر میکنی کی دیگه بهت اهمیت میده ؟ فقط برو تو اتاقت فکر کنم اینجا چند نفر نیاز به عذر خواهی کردن دارن »

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ